تو قبلا برای من فقط یک وهم بودی...
یک موجود خیالی که
در ضمیرم جا گرفته بود
و به دفاع از جان وادارم میکرد
من آن موجود خیالی را کشتم،
ولی حالا برای نخستین بار میبینم
که تو هم آدمی هستی مثل خود من!
من همهاش به فکر نارنجکهایت،
به فکر سر نیزهات و به فکر تفنگت بودم؛
ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو.
مرا ببخش رفیق...
ما همیشه وقتی به حقایق پی میبریم
که دیگر خیلی دیر شده است.
چرا هیچوقت به ما نگفتند که شما هم بدبختهایی هستین مثل خود ما، مادرهای شما مثل مادرهای ما نگران و چشم براهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد جانکندن یکسان، مرا ببخش رفیق.
آخر چطور تو میتوانی دشمن باشی؟
اگر این تفنگ و این لباس را به دور میانداختیم آنوقت تو هم مثل کات و آلبرت برادر من بودین.
بیا بیست سال از زندگی مرا بگیر
و از جایت بلند شو،
بیست سال و حتی بیشتر
چون من نمیدانم با باقیمانده این عمر چه کاری میتوانم بکنم...!
#در_غرب_خبری_نیست #اریش_ماریا_رمارک@nevisandbdonya