حالا چرا زنت عاشق عبدالقادر شد؟!
چون من با ظرافت با زنم حرف میزدم، عبدالقادر با زمختی و خشونت. من روزی یه بار حموم میرفتم، عبدالقادر ماهی یه بار. من با نهار حتی پیازچه هم نمیخوردم، عبدالقادر یک کیلو یک کیلو سیر و ترب سیاه میخورد. من شعر سعدی میخوندم، عبدالقادر آروغ میزد.
اونوقت به چشم زنم من بیهوش بودم، عبدالقادر باهوش. من زمخت بودم عبدالقادر ظریف.
فقط به گمونم عبدالقادر مسافر خوبی بود، دست به سفرش محشر بود. یه پاش اینجا بود یه پاش سانفرانسیسکو ...
#معرفی_نویسنده #ایرج_پزشکزاد #دایی_جان_ناپلئونامروز با این نویسنده بیشتر آشنا شوید....
👇👇👇👇@nevisandbdonya