بازار شناخت افسانه شخصی همیشه داغ بوده و خواهد بود.
بیست و اندی سالم بود که "کیمیاگر" پائولو کوئیلو را خواندم. آن روزها کتابهایش گُل کرده بود و هر جوانکی که میخواست سری توی سرها بلند کند تلاش پرفشاری میکرد تا اشارتی به پندهای حکیمانه او داشته باشد.
این طور کلامی نغز گفته بود که در ادامه به طور حتم سنجاق میشد به حرفهای خام خودش تا قدر و قیمت بگیرند.
اما بنا به قاعده پر التهاب جوانی بیشتر وقتها شورش در میآمد و این روش، منشی متکبرانه در پی داشت.
حالا در میانه راه میانسالی گمان دارم افسانه شخصی یک نقطه در دوردست نیست و در هر بریده از زمان رنگ و نقشی متفاوت دارد.
تکهای از پازلیست که قرار است من کاملش کنم.
پس اگر بدانم و بتوانم بریدههای خوش و خشنی را که ساختهام به درستی و راستی کنار هم بچینم، هر روز به تصویر پایانی نزدیکتر میشوم.
و اگر این نقش گنگ است و من هنوز گیج!
شاید بهتر باشد لُخت شوم و شیرجه بزنم در گفتار، کردار و پنداری که من را مثل آب و آئینه راست و درست نشان دهد.
و چه خوش باشد روزی که سنجاقکی شوم بر روی شانه های ناامیدی.
۱۴۰۲/۲/۱۰
#زندگی_نوشت
#محبوبه_هستم
@nevisagp |
🌱 نویسا
✍