راننده تاکسی همونجوری که داشت رادیو گوش میداد به جونِ دولت غر میزد. میگفت مردم جونشون به لب رسید.
پسرِ جوونی که بغل دستش نشسته بود گفت اینجوریام نیست حاج آقا هنوزم خیلیا اینارو میخوان و پشتشونن. فقط کافیه اشاره کنن تا فداییاشون دست به سینه صف ببندن.
راننده گفت این ماشینو میبینی؟ هر روز باید بهش برسم بنزینشو به موقع بزنم. خراب شد ببرمش تعمیرگاه چون نونمو میرسونه. این خراب بشه به ضررِ کیه؟
پسرِ خندید و گفت چی بگم والا من با شما بحث نمیکنم حاج آقا.
گفت حرفی برای بحث نداری درضمن من حاج آقا نیستم خداروشکر.