✔️عقل جزوی در کلام مولوی و بحثی در مفهوم امی بودن رسول اکرم صلواتاللهعلیهوآله مولوی بارها در آثار خویش به بررسی و تصریح ناتوانیهای عقل جزوی در مقابل عقل کلی پرداخته و آفت آنرا هم در جایی وهم میداند.
عقل جزوی آفتش وهمست و ظن
زانک در ظلمات شد او را وطن
در جایی دیگر میگوید:
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را بیکام کرد
عقل جزوی و وهم از منظر مولوی موضوعی بسیار مهم بوده و میطلبد که تحقیقات بیشتری در این خصوص صورت پذیرد.
♦️وی در فیه ما فیه مینویسد: ... مصطفی را علیهالسلام که امی میگویند از آن رو نمیگویند که بر خط و علوم قادر نبود یعنی ازین رو امیاش میگفتند که خط و علم و حکمت او مادرزاد بود نه مکتسب کسی که به روی مه رقوم نویسد او خط نتواند نبشتن و در عالم چه باشد که او نداند چون همه ازو میآموزند،
عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد.
عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد و اینک مردم تصنیفها کردهاند و هندسهها و بنیادهای نو نهادهاند تصنیف نو نیست جنس آن را دیدهاند بر آنجا زیادت میکنند آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند،
عقل جزوی قابل آموختن است محتاج است به تعلیم، عقل کل معلم است محتاج نیست و همچنین جمله پیشهها را چون باز کاوی اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموختهاند و ایشان عقل کلند، حکایت غراب که قابیل هابیل را کشت و نمیدانست که چه کند غراب غرابی را بکشت و خاک را کند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد ازو بیاموخت گور ساختن و دفن کردن و همچنین جمله حرفتها هر کرا
عقل جزویست محتاج است به تعلیم و عقل کل واضع همه چیزهاست و ایشان انبیا و اولیااند که
عقل جزوی را به عقل کل متصل کردهاند و یکی شده است مثلا دست و پای و چشم و گوش و جمله حواس آدمی قابلند که از دل و عقل تعلیم کنند پا از عقل رفتار میآموزد دست از دل و عقل گرفتن میآموزد چشم و گوش دیدن و شنیدن میآموزد اما اگر دل و عقل نباشد هیچ این حواس بر کار باشند یا توانند کاری کردن اکنون همچنان که این جسم به نسبت به عقل و دل کثیف و غلیظ است و ایشان لطیف اند و این کثیف به آن لطیف قایم است و ...
●
تفسیر امی در روایات اهل بیت عليهمالسلام چنین بیان شده و کلام مولوی نیز شبیه تفسیر اهل بیت است
👈 جعفر صوفى گويد: از امام جواد عليهالسلام پرسيدم: چرا پيامبر را «امّى» نامند؟ فرمود: اهل سنت چه جوابى دارند؟ عرض كردم مىگويند: زيرا قادر نبود چيزى بنويسد. فرمود: خلاف واقع گفتهاند -خداوند آنها را از درگاه رحمت خود براند- چگونه ممكن مىگردد درحالى كه خداوند عزّوجلّ در كتاب خود كه نسخ نگرديده و استوار است مىفرمايد: « هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ» (اوست خدايى كه در ميان عرب امّى پيغمبرى از خود آنها برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آنها را از آلودگى جهل و اخلاق زشت پاك سازد و به آنها قرآن و حكمت بياموزد) در حالى كه پروردگار مىفرمايد: پيغمبر قرآن مىخواند، پس چطور چيزى را كه خود بخوبى نمىدانست به آنها ياد مىداد؟ به خدا قسم كه رسولش به هفتاد و دو- يا فرمود -به هفتاد و سه زبان (به معنای کثرت) مىخوانده و مىنوشته است، و جز اين نيست كه سبب ناميده شدن او به «امّى» اين است كه از اهل مكّه بود كه نامهاى متعددى دارد و يك نام آن «امّ القرى» است. چنان كه خداى عزّ و جلّ مىفرمايد: «لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُرىٰ» (قرآن را نازل كرديم تا اهل مكّه را انذار دهی).
📚معاني الأخبار ص ۵۳
📚علل الشرایع ج ۱، ص ۱۲۴
📚بصائر الدرجات ج ۱، ص ۲۲۵
📚الإختصاص ص ۲۶۳
شرح: هنگامى كه «ياء نسبت» به «امّ» افزوده گردد، «امّى» مىشود يعنى كسى كه منسوب است به امّ القرى
عقل کل را گفت مازاغ البصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
@hekmatvaandishe