View in Telegram
🍁ندای اسلامی🍁
قسمت _ پنجاهویکم 𣀽𡰽𡰽 کیوان گفت : این تقصیر ما نیست ! هیچی نگفتم یکم بعد کیوان گفت : برو بخواب فردا باید برگردیم تهران ! گفتم : من خوابم نمیاد کیوان با اخم بهم گفت : پاشو برو بخواب بچه جون عه یه وجب بچه تا الان بیداره .... این داداش منم فکر میکنه من…
فرشته_ ی_ کوچک _ اسلام
# قسمت _ پنجاهودوم𣀽𡰽𡰽
نماز صبح رو خوندم ، کمی آرومتر شده بودم ، سعی میکردم با کارهای مختلف خودمو سرگرم کنم تا اون خواب # وحشتناک
یادم نیاد ،اما بی فایده بود و مدام ذهنم میرفت سمت اون خواب ... ظهر مادرم و زن عمو داشتن ناهار درست میکردن ، هرباری
که به مادرم نگاه میکردم اون خواب وحشتناک یادم میومد و گریه م میگرفت ،مدام چشمهام پر اشک بود ....
چهار روز از تهران اومدن مون میگذشت و ۶ روز مونده بود به سال ۱۳۹۵ 😅
همه چی روال عادی شو طی میکرد ، عمو اینا خونشونو کامل خراب کرده بودن و داشتن دوباره میساختن .... خالصه همه چی
خوب بود ، کیوان هم به درس و دانشگاهش میرسید و این وسط من و دوقلو ها بیکار بودیم򔀽مدرسه یی نبود ، درسی نبود و
بخاطر شرایطی که همسایه ها برامون ساخته بودن کیوان میگفت چند روزی نریم # حوزه.... راستش تا پامونو از خونه میذاشتیم
بیرون ، طعنه و حرف های همسایه ها شروع میشد و حتی بهمون تهمت جاسوس و القاعده و داعشی بودن میزدن򔀽
اونروز عصر پدرم اومد خونه ، خیلی عوض شده بود ،خیلی شکسته شده بود ... با دیدنش دلم لرزید ، هرچقدر که با خودم
میگفتم نباید نگران همچین پدری شد اما باز دلم نمیومد ، عالقه ی من به پدرم بیشتر از اون چیزی بود که بقیه فکر میکردناونروز پدرم خیلی حرف زد گفت میدونم خیلی بد کردم بهتون عذاب تون دادم ناراحت تون کردم ولی همون خدایی
که پیامبر و کتاب شو قبول دارین شاهده که همتون چقدر برام عزیز هستین ! هرکاری که کردم از روی تعصب بود ، فکر
میکردم به فکرتون هستم و خوبی تونو میخوام ، غافل از اینکه خودتون بهتر از همه میدونید خوب و بد تون چیه .... همه
میدونن چقدر خاطر کیوان برام عزیزه ! شیرپسرمه و افتخارم ... همه میدونن تو دنیا غیر از همین یدونه برادر کسی رو
ندارم و همه ی کس و کارم همین مهرانه ... همه میدونن جونم وصله به کیانا ... من هرکاری کردم به خیال خودم که صالح
تونو خواستم ولی انگار اشتباه میکردم ... ببخشین ... دین شما دین بخشیدنه ، منم ببخشین تا راحت باشم ،چند روزه
عذابوجدان راحتم نمیزاره ...
بابام داشت گریه میکرد و من طاقت نداشتم ببینم ، از دیدن اشک های اون منم گریه ام گرفته بود ...همه فقط نگاه میکردن اما
من نتونستم بشینم و هیچکار نکنم ... نشستم جلو پای بابام ، دستاشو گرفتم و گفتم : بابا ! مگه همیشه به کیوان نمیگفتی مرد باید
سرشو بگیره بالا؟ واسه چی الان سرت پایینه بابا ! سرتو بگیر بالا نگاه کن دخترتو ...من دخترتم ! معلومه که میبخشمت ...
کدوم دختری با پدرش قهر بوده اخه ... الهی کیانا دور سرت بگرده بابایی سرتو بگیر بالا نزار من دق کنمااا ...
بابام دست کشید رو سرم و گفت : از وقتی بچه بودی همیشه باعث افتخارم بودی ... همیشه یه سر و گردن از بقیه باالتر بودی
... هنوزم هستی دختر خوبم ...
کسی حرفی نزد، حق میدادم بهشون ، حق داشتن به این زودی نبخشن ....
ــــــــــــــــــ ......... ــــــــــــــــــــ
اولین روز سال ۱۳۹۵ بود ،همه ی خانوادم دور هم بودن و اینبار انگار واقعی بود این # خوشی ها... شب بود کیوان نشسته بود
تو # آلاچیق تنها
رفتم پیشش بهم گفت : بگو مامان بابا بیان میخوام یه چیزی بگم بهشون،داخل خونه نمیشه عمو اینا هستن ....
کاری که گفت انجام دادم و خانواده ی چهارنفره مون نشسته بودیم تو آلاچیق تا کیوان حرف بزنه ...
کیوان گفت : مامان شما منو میشناسی بلد نیستم حاشیه برم یه راست اصل حرفمو میگم ... این مدت روزهای سختی گذشت
خداروشکر اونهمه صبر بالخره جواب داد و حاال موندین شما و بابا که دلم روشنه ان شاءالله...
بابا میدونی که من قبلا دخترعمو رو .....میخواستم !
ولی خداروشکر به #اسلام هدایت شدم و جای عشق به ساناز رو عشق به خالق گرفت ...
واسه مسلمان شدن ساناز خیلی خوشحال بودم چون هم دنیا شو ساخت و هم آخرت شو...
عشقش از یادم رفت اما حالا ، همه چی مساعده ! میخوام اگه شما و مامان هم موافق باشین از راه # حلال پیش برم ...
یهو بی هوا گفتم : اخ جون عروسی򓐽
کیوان بهم چشم غره رفت که فهمیدم ساکت شدم تا بقیه حرف هاشونو بزنن ...بالخرع بزرگترا باید مشورت میکردن دیگه򓀽
پدرم گفت : مهم خوشحالی تو و سانازه پسرم ! وقتی شماها خوش باشین معلومه که ما راضی هستیم !
مادرم گفت : ولی فکرنکنم اقا مهران قبول کنه ! اخه اونا #مسلمان شدن و ما ...
پدرم گفت : دوتا جوان هردو اگه راضی باشن ، # دین و #مذهب شون یکیه ...اونا میخوان زندگی کنن نه ما...
از این حرفهای پدرم معلوم بود # اسلام رو قبول داره فقط، خدا میدونست کی شهادتین میگفت و خوشحالی منو کامل میکرد򓐽
# اگـر_ عمـری_ بـود_ ادامه_ دارد
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily