دلم تنگ است و دیگر ابرِ دریادل نخواهم شد..
تبِ مـوجِ خـروشانِ لبِ ساحــل، نخواهم شد..
تنم بیمار و درمانده،، روانم زخمی و مجروح..
به سوی خاطـرِ آسـودهای، مایل نخواهم شد..
هلالِ مــاهِ بینورم،، که خـم شد قامتم از غم..
من آن مهتابِ خاموشم دگر کامل نخواهم شد..
خیالِ کـوچ دارد، بـُغض از چـشمِ ترم هر شب..
مسافرخانهی اشکم، که بی منزل نخواهم شد..
زمینی تـشنهام،، در حسرت یک بوسهی باران..
نمیبارد به جانم، قدرِ مُشتی گِل نخواهم شد..
مـنظم میتـپد یــادت،، فـراموشی نمیگیرم..
دلم با ناله همپیمان شده، غافل نخواهم شد..
بخواب ای قـلبِ آشفته،، مکوب انقدر بیهوده..
شبم،، با صبحِ از ما بهتران همدل نخواهم شد..
در آغوشم نمیگيری خدا، جرم و گناهم چیست..
جهان مال خودت، انسانِ بیحاصل نخواهم شد..
از آن روزی که داغِ عــشق بر تابوتِ لـیلا ماند..
سـیهپوشِ غـمِ مـجنونم و عـاقل نخواهم شد..
✍#نگار_حسینی 🌱🎙#پروانه
@parvaneh_z1@navayemastaneh