شبنوشت ۶۷
فیل سایهنشین
امروز نسیم برای بچهها کتاب «فیل سایهنشین» را خواند. همیشه دوست دارم توی وبینارهایش حضور داشته باشم، چون علاوهبر اینکه ساعتی شور و شوق بچهها را میبینم، تسهیلگری خود نسیم هم برایم بسیار آموزنده است. گاهی هم مثل امروز خود کتاب درگیرم میکند.
بعضی کتابها اگرچه برچسب کودک خوردهاند، مناسب هر سنی میتوانند باشند و یک بزرگسال هم میتواند با شخصیت قصه همذاتپنداری کند. مثل همین کتاب «فیل سایهنشین».
کتاب داستان فیلی را روایت میکند که حالش خوب نیست و گوشهای توی سایه دراز کشیده و از جایش تکان نمیخورد. دوستانش تلاش میکنند که با لطیفه گفتن و آوردن غذای موردعلاقهاش و ... حالش را بهتر کنند، ولی فیل همانطور میماند. تا اینکه موش کوچکی میآید کنارش مینشیند. نه نصیحتش میکند و نه سرزنش. موش از مشکل خودش حرف میزند و بغض میکند. فیل که حالا دراز نکشیده و کنار موش نشسته، میزند زیر گریه. موش هم همینطور. هردو آنقدر میگریند تا سبک میشوند. بعد هم با هم از آن گوشه بیرون میروند تا کلید حل مشکلاتشان را پیدا کنند. این بار با هم و کنار هم.
روزهای سایهنشینی سخت میگذرند. تلاش دوستان و اطرافیانت را میبینی و نهتنها خوب نمیشوی، عذاب وجدان هم گریبانت را میگیرد که چرا نمیتوانی خوب شوی و کاش زودتر آن موشکوچولوی همدل زودتر بیاید سراغت و تو را چون موجودی عجیب نبیند که حتماً باید تغییرش داد. بنشیند و باز با تو حرف بزند. تو را همچنان لایق و کارآمد ببیند. حرف بزند و تو بیآنکه از بزرگیات خجالت بکشی، جلو چشم او بزنی زیر گریه. بعد هم از اینکه زندگی به تو فرصت آشنایی با او را داده، خوشحال باشی.
امیدوارم هم موشکوچولوی زندگیمان را پیدا کنیم و هم خود لایق موشکوچولو شدن عزیزی باشیم که هیچچیزی اندازهی دوستی و رفاقت ارزشمند و زیبا نیست.
۲۱ آذر ۴۰۳
ساعت ۲۳:۴۱