دریچه ی شکستهی روحم را
در مسیر نور و دستان پر سخاوت باران
گشودهام
غرق در زمان و احتمال آمدنت
هر یکشنبه
برای شکرگزاری و شفای زخمهای قلبم
به کلیسا میآیم
با دکمه جا مانده از پیراهنت
سرم را در آغوشم میگیرم به تو فکر میکنم
تظاهر میکنم حالم خوب است
برای اندوهم واژهای نیست..
خدایمن،
اییگانهمعبودم
«خوردن یک سیب و این همه تاوان»؟!
#نسیمدادستان