✅با دمپایی کهنه هم میشود به مقصد رسید! 🔴برشی از کتاب «پرواز قاصدکها» از منش شهید عبدالحمید جعفری قزوینی
◀️دمپایی ابری حمید پاره شده بود و وقت کار، خاکوگل پایش را کثیف میکرد. او اصرار عجیبی به پوشیدن این دمپاییها داشت. هر چند عباس برادر بزرگترش دوست نداشت که او با دمپایی پاره در بین مردم ظاهر شود اما چیزی نمیگفت. بالاخره در یکی از روزها عباس دل را به دریا زد. بعد از خوردن صبحانه حمید میخواست مانند خیلی از روزهای قبل به کمک پدر برود، در همین زمان عباس حمید را به گوشهای از حیاط کشید و گفت آقاحمید با دمپایی که نمیشه کار کرد، اونم دمپایی پاره.
_نه. خوبه، من مشکلی ندارم
_یعنی چی مشکلی نداری؟ این همه خاکی که میریزه روی پات مشکل نیست؟ بعدشم تو مردم خوب نیست...
_نه داداش، اینکه مهم نیست. کارم که تموم بشه پامو میشورم.
اوضاع مالی پدر آنقدرها خوب نبود که برای ساختن خانه از کارگر یا بنا استفاده کند برای همین حمید با وجود اینکه سال آخر دبیرستان بود و امتحانات نهایی در پیش بود، باز به پدر کمک میکرد.
◀️سال تمام شد و حمید وارد حوزه شد اما هنوز همان دمپاییهای ابری سال گذشته را پایش میکرد. در آن ایام، حمید دلش هوای جبهه کرده بود. به همین خاطر برای اعزام به منطقه ثبتنام کرد. یک روز عباس تصمیم گرفت پولی به حمید بدهد تا کفش نو بخرد. حمید که دلیل این کار را نمیدانست، گفت: این پول چیه؟
_چیز خاصی نیست، برو باهاش یک جفت کفش نو بخر. زشته با این دمپاییها میری حوزه.
_داداش باز شما گیر دادی به اینا... من با همینا راحتترم.
_حرف برادر بزرگترت رو گوش کن.
_بابا به خدا با همین دمپایی پاره هم میشه به مقصد رسید.
اما اصرار عباس باعث شد حمید علیرغم میل باطنیاش پول را بگیرد و قول داد خیلی زود برای خودش کفش بخرد.
◀️بالاخره صبح یک روز جمعه حمید برای طی یک دوره آموزشی به اردوگاه بسیج اعزام شد. فردای آن روز مادر گفت: الهی بمیرم! حمیدم اصلا فرصت نکرد کفشهای تازهاش رو پاش کنه.
_مگه خریده بود؟
_آره، همون روز که تو بهش پول دادی، فرداش با یه جعبه کفش اومد.
عباس بهسمت کمد رفت و جعبه کفشی را پیدا کرد. با دیدن آن و اینکه حمید هنوز از او حرفشنوی دارد، لبخندی زد. درب جعبه را باز کرد، لحظهای متعجب مانده بود و به علامت تأسف سرش را تکان داد: آقاحمید دستخوش! اینم که دمپایی پلاستیکیه.
وقتیکه جنازه حمید را آوردند عباس صورت حمید را بوسید و آرام به او گفت: تو با اون دمپایی پارت زودتر از من به مقصد رسیدی!
#معرفی_کتاب#پرواز_قاصدک_ها#نشر_گسترش_رایانه#نشر_مرز_و_بوم #صدیقه_فیروزی#شهید_عبدالحمید_جعفری_قزوینیhttps://s8.uupload.ir/files/img_20230508_210349_423_3jwp.jpghttps://www.instagram.com/p/Cr_Z5VzIig0/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==