این رمان به ظاهر سـاده است. و این را كامو به شدت احساس كرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول كتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی كه احساس میشود همه چیز دارد راحـت میگذرد، خواننـده كنجكاو میشـود و وادار میشـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال كند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری كنـد كه در اینجا چیزی رازآمیز وجود دارد كه باید كشف شود.
این رمان به ظاهر سـاده است. و این را كامو به شدت احساس كرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول كتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی كه احساس میشود همه چیز دارد راحـت میگذرد، خواننـده كنجكاو میشـود و وادار میشـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال كند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری كنـد كه در اینجا چیزی رازآمیز وجود دارد كه باید كشف شود.
این رمان به ظاهر سـاده است. و این را كامو به شدت احساس كرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول كتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی كه احساس میشود همه چیز دارد راحـت میگذرد، خواننـده كنجكاو میشـود و وادار میشـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال كند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری كنـد كه در اینجا چیزی رازآمیز وجود دارد كه باید كشف شود.
این رمان به ظاهر سـاده است. و این را كامو به شدت احساس كرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول كتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی كه احساس میشود همه چیز دارد راحـت میگذرد، خواننـده كنجكاو میشـود و وادار میشـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال كند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری كنـد كه در اینجا چیزی رازآمیز وجود دارد كه باید كشف شود.
این رمان به ظاهر سـاده است. و این را كامو به شدت احساس كرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول كتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی كه احساس میشود همه چیز دارد راحـت میگذرد، خواننـده كنجكاو میشـود و وادار میشـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال كند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری كنـد كه در اینجا چیزی رازآمیز وجود دارد كه باید كشف شود.