مدرسه که میرفتیم دختر سبزهرویی بود با دماغ خیلی بزرگ و چشمان افتاده که بچهها مسخرهاش میکردند. او هم ناراحت و عصبانی میشد و جوری تلافی میکرد که بیا و ببین. حالا توی این کتاب، بچهها با #شکلها و #ویژگیهای مختلف، نشان داده میشوند و خودشان میگویند اهمیتی ندارد که دو دندانشان افتاده است، گوشهایشان بزرگ است، روی صندلی چرخدار مینشینند یا عینک میزنند. اشکالی ندارد که قیافهٔ مامان و بابایشان با قیافهٔ مامان و بابای دوستشان فرق میکند یا اینکه قدشان کوتاهتر یا بلندتر از بقیه است یا ... نکتۀ اصلی این است که #هر_آدمی_با_دیگری_فرق_میکند و #هر_آدمی_مهم_است و باید #خودش_را_دوست_داشته_باشد.