#واژگان
-ریغ: آلودگی، پلیدی؛ کینه، نفرت
-بیاشیفته: آشفته و خشمگین کرده.
-همی تا بدیناندرون بود شاه: در همینکار بود شاه (که...)
-باره چمنده: بارهی چمنده؛ اسبِ تیزرو
-برش را ببوسید و نامه بداد: (جاماسپ) بالای نامه (جای مُهرِ شاه) را بوسید و سپس نامه را به او (اسفندیار) داد. یا جاماسپ سینهی اسفندیار را بوسید و نامه را به او داد.
-بیراه کردن: از راه بهدر بردن، فریفتن
-چه بینی مرا اندرین روی کار؟: صلاحِ مرا در اینکار چه میدانی؟
-نه نیکو کند کار با من پدر: پدر کارِ خوبی درحقّ من نمیکند.
-برون برده باشم سر از کهتری: سر از بندگی کشیده باشم. نافرمانی کرده باشیم.
-بهدانندگی پیر و بر تن جوان: در دانش پیر و جسماً جوان.
-چنین است روی: صلاح چنین است.
-بر این بیستادند: تصمیمشان این شد. بر این توافق کردند.
-پورِ خسرونیاز: پسری که مایهی نیازِ شاه است؛ پسری که شاه نیازمند اوست.
-و عودش بر آتش همیسوختند / تو گویی همی رامش افروختند: و عود بر آتشِ (مجلسِ) او سوختند. گویی با (اینکار) خوشیاش را روشن کردند؛ مایهی خوشیِ (بیشترِ) او شدند.
@namebastan