تا صبح من آدمی بودم که میرفت روزنامه بخره که طنز نبوی رو بخونه و کیوسک مطبوعاتی رو پیدا نمیکرد یا محیا کتاب هاش رو به من امانت میداد و من کتاب رو گم میکردم و سرگردان بودم ... خلاصه خواب خوبی نداشتم و قراره امروز بی اعصاب باشم.
دارم سعی میکنم دوخت پته رو یاد بگیرم و به امین میگفتم الان که شروع کردم به دوختن میدونم خیلی دوستش ندارم ولی یکی از پرونده های باز توی مغز من بود! هربار که میخواستم چیزی رو یاد بگیرم انگار مغزم یادآوری میکرد که :پته رو یادته که هی یادگرفتنش رو عقب انداختی؟این علاقهی جدید هم تهش مثل همون میشه و نصفه نیمه رهاش میکنی. الان بالاخره میخوام امسال ببندمش و اون صدای توی سرم رو خاموش کنم...
وقت آشپزی معمولا برای گرفتن روحیه و انرژی از کست باکس آهنگ پلی میکنم،وسط آشپزی یادم افتاد برم یه چیزی رو از انباری بیارم و گوشی رو نبردم،برگشتنی که از آسانسور اومدم بیرون دیدم صدای بلند آهنگ تو ساختمون پیچیده و سندی داره میخونه: طلاق طلاق طلاق میخوام مهرش حلال جون آزاد :)))
حالا عروسمون هم کلا میاد خونهمون یهو فرمون همه چی رو دست میگیره و اکثر کارهارو انجام میده و البته ما کلا همیشه عروسمون رو روی سرمون حلوا حلوا میکنیم و دوسش داریم. خودش یه بار داشت تعریف میکرد گفت تو جمع دوستامون بودیم یهو به برادرتون گفتم اذیت نکن وگرنه به خونواده ت میگم هاا؟ یهو همهی دوستامون با تعجب گفتن یعنی اینقد دوست دارن و طرف تورو میگیرن! گفتم:اوه کجاشو دیدید؟
یعنی یه نسخه واحدی وجود نداره خودتون هر مدلی میخواید جلو برید و کم کم مدل خونواده و میزان فاصله دستتون میاد هیچوقت با گارد گرفتن وارد یه جمع جدید نشید.
گاهی آدم یه کارهایی رو انجام میده نه به خاطر اون شخص. مثلا من خونه ش رو که تمیز کردم به خاطر امین بود چون حس میکردم که اگه مادرش رو تو خونهی تمیزتری ببینه ناتوانی و بهم ریختگی مادرش کمتر آزارش میده. یعنی گاهی اوقات کارهایی که انجام میدیم از رو سادگی و احمق بودنمون نیست!
از دیروز همراه با تمیز کردن خونه شروع کردم به گوش دادن بادهی کهن اسماعیل فصیح! هی خواستم بهش زمان بدم شاید بهتر بشه ولی دست آخر به گوشهام احترام گذاشتم و رهاش کردم! واقعا حالم داشت بد میشد. مرد این چی بود نوشته بودی؟
حتی نمیتونم بگم خانومای عرزشی اینو به شوهراشون هدیه بدن،چون با خوندن اینکه رفسنجانی رو جایی دانشمند توصیف کرده حتی اونا هم عربده میزنن! :)) یه کار کاملا سفارشی و عجیب!!!
من واقعا روزم رو به عشق خوردن نسکافه شروع میکنم! اون خوشمزه ایی که توی یخچال یا توی کابینت ها قایم شده خیلی اوقات دلیلی میشه که دوس داشته باشی فردا رو هم ببینی!!
• فرهنگ کیناوا، ایکیگای را به عنوان "دلیلی برای برخاستن در صبح" و دلیلی برای لذت بردن از زندگی میداند!
چقدر گرونه! :)) عذاب وجدان گرفتم از پیشنهاد دادنش.😁 راستش اردیبهشت ماه یکی از کادوهای تولدم اکانت یکسالهی نوار بود و این مدت برای من عالی بود و بهترین راه برای فرار از این گرونی های عجیب کتاب.
پیشنهاد میکنم برای ماه بهمن و وسط زمستون کتاب «زمستان ۶۲-اسماعیل فصیح» رو بخونید،کاملا هم مناسبتی. این رمان رو دوس داشتم به چند دلیل که مهمترینش این بود تا الان تنها کتابی بوده که روند تغییر فضای ایران و گیر دادن به حجاب زن رو نشون میده یا چطور داشتن تخصص و مدرک بی اعتبار میشه و به جاش بلد بودن احکام و انواع غسل ها مهمتر!
من از عطاریها خوشم میا،وسط یه عالمه بو و عطر گیاههای عجیبی و حالا شانس هم داشته باشی و مثلا قبل اومدنت زردچوبه رو آسیاب کرده باشند که چه بهتر. بعد مثلا گلپر میخری برا روی باقالی یهو عطار میگه برا نفخ هم خوبه هروقت نیاز بود دمنوشش رو درست کن. یکی پودر انبه میخره،یکی دیگه میپرسه پودر انبه واسه چی خوبه؟ کلی راز و رمز آشپزی و درمانی یاد میگیری و میای بیرون ...