ژان دیلمان، ساخته شانتال آکرمن، حتی لایق بدترین ناسزاها هم نیست. چرا که انسان به اثری ناسزا میگوید که اساسا چیزی برای ناسزا گفتن داشته باشد. اما هنگامی که با "هیچ" روبرو میشویم، دیگر سخنی نمیتوان گفت. هر سخنی، حتی این یادداشت، به این شبهفیلم که با بالاترین دوزهای قرص خواب کاربرد یکسانی دارد اعتبار کاذب میبخشد. شاید هم بتوان بهعنوان یک تمرین بسیار سخت حفظ تمرکز به این اثر نگاه کرد. هرچه هست باید خوشبین باشیم و کاربردهایی برای اثر پیدا کنیم، چرا که در مدیوم اصلی خود یعنی سینما، بیمصرفتر از هر بیمصرفیست.
برای مقایسه هنر ناب با هنر ادایی و روشنفکرپسند که امروزه بسیار بیشتر از قبل مورد توجه قرار گرفته است، باید سعی کنیم آثار مشابه را با هم مقایسه کنیم. زیرا ممکن است کسانی پیدا شوند که از بیسوادیشان بگویند ما در آثار کلاسیک گیر کردهایم و هر اثری که کلاسیک نباشد را نخواهیم فهمید. سخنی بیمایه اما همچنان پرطرفدار.
در مقابل ملالِ سهساعتهی بیروح آکرمن که مدعی ساخت روزمرگیست، جلوتر از هر کارگردان دیگری میتوان یاسوجیرو ازوی بزرگ را مطرح کرد. بدیهیست که ازو را نمیتوان جزو سینماگران کلاسیک_بهمعنای ساختاری_دانست. و همچنین روشن است که ازو بخشی از زندگی یک خانواده را در آثارش میآورد و زیستِ روزمره آنها را به نمایش میگذارد. اما ازو بهدرستی میداند که ساخت روزمرگی بهانهای برای هیچکاری نکردن و سینما نداشتن نیست. روح و آرامش سینمای ازو را با ملال طاقتفرسای آکرمن باید مقایسه کرد تا اینگونه دست خالی او برای مخاطب سینما آشکار شود. جوهره سینمای ازو ناشناخته است و نمیتوان فهمید چگونه در سادهترین موقعیتها عمیقترین حسهای متعین را میآفریند. اما در مقابل، بهسادگی میتوان فهمید که آکرمن کوچکترین حسی نمیسازد، مگر حس خوابآلودگی و سرسام.
بخشی از منتقدان سینما عاشق موقعیتهایی هستند که خود را از مخاطب عام جدا کنند. شاید اینگونه احساس خاص بودن کرده و میتوانند برای مدتی بیخاصیت بودنشان را فراموش کنند. اما ما عاشقان سینما نباید با مطرح کردن این دسته آثار، به نابودی و تهی شدن سینما کمک کنیم. باید سینما را احیا کرد، یا حداقل تلاشی در این جهت، بیتوجه به نتیجه.
@naghdiism