"فکرشم نکن "
جونگکوک برای چندمین بار آه کشید و دستش رو لای موهاش برد و به یه گوشه ای خیره شد برای چند لحظه ولی تا خواست دوباره اصرار کنه جیمین از مبل بلند شد و از راه پله بالا رفت و بازم صدای جونگکوک رو شنید ولی به جاش توی اتاقش رفت و در رو بست .
جونگکوک میدونست جیمین هنوز نتونسته اتفاقات رو هضم کنه و روی این موضوع که مخصوصا به تصادف شوگا رسید حساسه ، دلیل جداییشون رو نمیدونست ولی با این حال بازم دوست داره که هیونگاش رو کنار همدیگه ببینه ، خوشحال و پر از عشق .
از فکر خودش بیرون اومد و اونم طبقه بالا رفت ، قدم های نامطئن اتاق جیمین برمیداشت و اروم با انگشتاش در زد ، وقتی جوابی نگرفت نگران شد و در رو به آرومی باز کرد ، سرش رو اروم از لای در به داخل اتاق برد که ببینه جیمین کجاست .
جیمین پشت به جونگکوک روی لبه تخت نشسته بود و صورتش رو بین دستاش گرفته بود ، جوری توی افکارش غرق شده بود که نفهمید جونگکوک کنارش نشسته
"هیونگ..نمیدونم وقت مناسبی باشه یا نه ولی...میشه بدونم تو و شوگا هیونگ چرا جدا شدین؟ "
جونگکوک با نگرانی پرسید احتمال میداد که جیمین بهش نگه و بپیچونتش ، یا بگه از اتاق برو بیرون میخوام تنها باشم ولی هیچکدومش اتفاق نیوفتاد ، در عوض ، جیمین نفسش رو داد بیرون ، دیگه وقت پنهونکاری نبود باید همه چیو به جونگکوک میگفت