View in Telegram
پارت7 ب اتاقم رفتم ب سمت پنجره رفتم و بازش کردم ک چشمم ب کامران افتاد ک جلو در این پا واون پا میکرد وگوشیش دستش بود..بادیدن من اشاره کرد بیام پایین ک یهو چشمش ب مامان افتاد وکلا کنسل شد ... پوفی کشیدم و خاستم پنجره رو ببندم ک چشمم ب خانه روبرویی افتاد .انگار مستاجر جدید امده بودو داشتن وسایل جابجا میکردند.در این بین نگاهم سمت دختری رفت ک انگار از اهالی همان خانه بود احساس میکردم از من کوچکتر باشه احساس خوبی داشتم ک حالا ب جز مهشید میتونستم دوست دیگه ای هم داشته باشم..پنجره رو بستم و گوشیمو برداشتم .میخاستم ب کامران زنگ بزنم تا بپرسم چی میخاست بگه قبلنا خیلی پرس و جوی احوالم بود وبهم زنگ میزد.اما دوسالی میشد ک این تماسها خیلی کمرنگ شده بود خودش ک میگف اخرای دانشگاهشه و سرش شلوغه ... میخاستم شمارشو بگیرم اما بیخیال شدم وگفتم اگ چیزی بود حتما خودش زنگ میزد نباید فکرمو درگیر میکردم .
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily