پارت2
مامان با خوشحالی بیرون رفت مامان
کامران رو دوست داشت و خیلی دلش
میخاست دامادش بشه..هرچی نباشه
پسر خواهرش بود دیگ....
سر و صورتمو اب زدم وخودمو مرتب
کردم ..یه شلوار جین مشکی با ی شومیز
قرمز و یه شالم ب رنگ شومیزم انداختم
روی سرم ...جلوی اینه خودمو برانداز
کردم.یادمه مامان همیشه بهم میگفت
دخترم ارایش کرده خداست
حالا ک خودمو دقیق برانداز میکنم
میبینم درست گفته..صورتم بدون
کوچکترین ارایشی هم زیبایی خودش رو
داشت .پوست سفید ..مو وابروی خرمایی
مژه های بلند و چشمهای خاکستری
بادیدن خودم توی اینه لبخند زدم و از تاق
بیرون رفتم