احساسش آبیِ مخملی بود؛ از جنس آب نباتهای بلوبری و اونقدر ملیح که مطمئن بودم اگه گازش بگیرم از زیر لپاش خامهی توت فرنگی میزد بیرون. هیچ کلمهای واسه اسم گذاشتن روی نسبتت با خودم ندارم، تو عمیق تر از همهی کلماتی هستی که آدما بهشون معنا بخشیدن تو احتمالا از ماه اومدی، اهل اینجا نیستی. بگو از کدوم سیاره بخوام تو مال من شی؟ اگه سوسو زدن ستارههای تو قلبمو ببینی، با بنفشترین شهاب سنگ ها برات خونه میسازم فقط اگه تو بخوای، که بمونی . .
چشمهای تو برگرفته از نور ملایم اواخر پاییز و گرمای آتیش آذر ماهه، اونقدر مهربونی توی وجودت هست که میشه فقط با نگاه کردن بهت، ساعتها شعر گفت هنوزم نفهمیدم چی شد که دل من اینقدر بهت وصل شد و این قشنگترین ندونستن دنیاست. دوست دارم و همیشه خواهم داشت . .
امشب خواستم قبل خواب یسری چیزا رو بهت یادآوری کنم؛ یادت نره تو مهمترین فرد زندگیمی، بودنت برام خیلی با ارزشه، یادت نره من هر شب با فکر تو میخوابم، تو همهی آرزوهای منی، نور چشمامی، دوسِت دارم شبت بخیر !
من نمیگم بدون تو حالم بده نمیگم دنیام تاریکه نمیگم بی تو میمیرم، من میگم وقتی تو کنارمی حالم مثل حال مستیه همونقدر سرخوش همونقدر رو ابرا. من میگم وقتی تو هستی دنیام رنگی تره من میگم با تو حس جاودانگی دارم من میگم دوست دارم و میخوام اون چراغِ باشم که مسیرتو روشن تر میکنه ، همین! . .