افسردگی فقط پیامد فشار خارجی نیست، بلکه ریشه در ساختار خودآگاهی انسان دارد و از دلایل مهم آن عدم ارتباط با وحی است. وقتی انسان از معنای عمیق وجود خود دور میشود، ناگزیر با پوچی مواجه میشود که آن را به عنوان درد و یا افسردگی و رنج تجربه میکند. این پوچی نتیجه این واقعیت است که آگاهی ما دیگر نمیتواند هماهنگی بین درون و بیرون را حفظ کند.
یکی از عوامل افسردگی اختلاف آرزوهای ما و محدودیتهای این دنیاست. در این تضاد، شخص ثبات خود را از دست میدهد، بنابراین در جستجوی حقیقت مطلق با واقعیت مادی برخورد میکند و بدین منوال از تنش و ناپایداری درونی که راه رسیدن به غایت و هدف اصلی را بر آگاهی آدمی میبندد، افسردگی متولد میشود.
دلبستگی و وابستگی دنیایی تلهای است که سیستمها برای ما میچیند. هر چه بیشتر به چیزهای زمینی و اشیای موقتی دلبسته باشیم، در برابر رنج آسیبپذیرتر میشویم، زیرا دلبستگیها مبتنی بر چیزهای موقتی هستند و هنگامی که فرو میریزند، فرد در خلأ رها میشود و در نتیجه به افسردگی دچار میشود.
حتی آزمایشهای ضروری برای شخص ناباور به عنوان یک تهدید تلقی میشود. چون شخص ناباور در مواجهه با تغییرِ به وجود آمده آمادگی لازم و همچنان آگاهی کافی را برای انطباق با شرایط جدید ندارد. این چالشی است که همه را فرا میگیرد و در این شرایط اسلام مسلمانان را به صبر و نماز امر میکند ولی برای راحتطلبان و دنیاخواهان آزمایشها و تغییرات بد زندگی پیامدی جز افسردگی و پوچی بههمراه ندارد .
اما آزمایشها وسختیها در نهایت راهی برای افزایش آگاهی انسان است و یک نشان است که روتین زندگی ما نیاز به بازسازی دارد تا به فطرت اولیه خود بازگردد. درد ابزار بیداری است که ما را مجبور میکند از توهمات فراتر برویم و همچنین نقطه تماس جدیدی با حقیقت متافیزیکی پیدا کنیم و به جای رسیدن به پوچی دیدگاه خود را نسبت به زندگی افزایش دهیم و از اوامر خداوندی که دوری از او افسردگی و در نهایت پوچی است، فرمانبرداری کنیم.