View in Telegram
❇️ اندر حکایت آنکه از صحبت مرشد برهد و در خود چیزی پندارد مریدی را از آنِ جنید، رُضِی‌عنه، صورت بست [ از ارتباط با مرشد] که: «من به درجت کمال رسیدم و تنها‌بودن، مرا از صحبت [ مرشد] بهتر». به گوشه‌ای اندر شد و سر از صحبت [ مرشد خویش ]درکشید. چون شب اندر آمدی، اشتری بیاوردندی و وی را گفتندی که: «ترا به بهشت می‌باید شدن». وی بر آن نشستی و می‌رفتی تا جایگاهی پدید آمدی خرّم، و گروهی خوب‌صورت، و طعام‌های خوش و آب‌های روان. تا سحرگاه وی را آنجا بداشتندی. آنگاه به خواب اندرشدی. چون بیدار شدی، خود را بر در صومعۀ خود دیدی. تا رعونت[ نادانی و کم عقلی] آدمیّت اندر وی تعبیه[ آراسته] کرد و نِخوَت[ غرور و بزرگ منشی] جوانی [ و کم تجربگی] اندر دل وی، تأثیر خود ظاهر کرد. زبان دعوی بِگُشاد[ که من بزرگم و به درجه کمال و تشخیص درست و بد رسیدم] و می‌گفت: «مرا چنین می‌باشد [ راهم و صلاحم را خود بهتر می دانم]» تا خبر به جنید بردند، وی [ از روی دلسوزی ] برخاست و به در صومعۀ وی آمد. وی را یافت زَهْوی[ بزرگ منشی و غرور] اندر سرافکنده و تکبّری فروگستریده. حال از وی بپرسید. وی جمله با جنید بگفت. جنید، رضی‌الله‌عنه [ از حالت وی فهمید گرفتار تصرف شیاطین گردیده لذا ]، گفت: «چون امشب بدان‌جای برسی، سه بار بگوی: لاحولَ و لاقوّةَ الّا بالله العلیّ العظیم.» چون شب اندر آمد، وی را می‌بردند و وی بر جنید به دل انکار می‌کرد [که کارم درست است و شیخ بی سود نگران و دلسوز است]. چون زمانی برآمد، مرید سه بار کلمۀ «لاحول» بگفت. آن جمله [ که بظاهر احوال و در ظاهر مکاشفات بود ] بخروشیدند و برفتند. وی یافت خود را اندر میان مَزبله‌ای[ جای کثافت حیوانات و زباله دان] نشسته و لختی استخوان‌های مردار بر گرد وی نهاده و آن اطعمه [ همه نجاست است] و آن یاران و خدمت کنندگان سگ اند . بر خطای خود واقف شد و تعلّق به توبه کرد و به صحبت پیوست. 📗 رساله مرید و مراد : ۴۶ https://t.center/mulanafeghhi
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily