#قدرت_تصرفات_روحی#کرامات_روحی🔺 بلایی که برادر علامه، سرِ شاگرد آورد!
🔻علامه حسنزاده آملی میفرمود: «درسی با عارف ربانی آیت الله محمد حسن الهی (اخوی علامه طباطبایی) در مقبره شیخان داشتیم؛ ایشان مریض شد و درس تعطیل شد و ایشان را به بیمارستان نکویی بستری اش کردند؛
یک روز گذشت و ما بی درس بودیم و خیلی بر ما سخت گذشت؛
فردا صبح دفتر و قلم را برداشتم رفتم بیمارستان نکویی پای تخت ایشان زانو زدم و گفتم یک روز درس تعطیل شد دلم گرفت؛ آمدم همینجا اگر حالش را دارید همینجا درس را برگزار کنیم.
جناب آقای محمد حسن میفرماید که آقای حسنزاده، راستش من هم دیشب، اولین شب بود در بیمارستان می خوابیدم؛ در طول عمرم تاکنون در بیمارستان نخوابیده بودم؛ دیشب اولین شب بود و خیلی دلم گرفت. برای اینکه از این حالت خارج شوم چند لحظهای را با شما بودم!
گفتم چه! چطور با من بودید!
گفت: دیشب ساعت ۱۰ مثلا، شما پا نشدید به کتابخانه بروید؟
فکر کردم دیدم بله! دیشب همان ساعت رفتم
گفت: فلان کتاب را برنداشتید؟
گفتم: چرا! برداشتم!..
گفت: شروع کردید به مطالعه کردن و ورق زدن… از این ور به آنور… ؟ ساعاتی با کتاب ور رفتی…
گفتم: چرا! همینطور بود!
گفت:خب من بودم… با پای شما رفتم کتابخانه ؛ با دست شما کتاب را برداشتم؛ با چشم شما کتاب را خواندم و بعد هم خسته شدم و کنار گذاشتم….
بعد ایشان فرموده بود: آقا چه کارهایی با ما میکنید! چه بلاهایی سرِ ما میآورید…
و بعد ایشان میفرمود که این یکی از کارهایی بود که ایشان با من انجام داد!
حالا بقیهاش چه بود داستان، تعریف نکرد.
جناب اخوی علامه طباطبایی آدم قوی بود.»
@mohabbateellahi