🎙آقای بیان 🎤
Channel
100
subscribers
مطالبی در مورد
🎧 فن بیان 🎥🎤
از کتاب 📖"هنر گویندگی و فن بیان"📖
نوشته آقای بیان "رضا مقسمی"
مدرس فنون بیان و ارتباط موثر
گوینده و مجری سابق صدا و سیما
📞☎
09124944209
09366695558
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به عشق همه باباها💜💞🌹😇
بفرست برای تمام کسانی که باباشون، عشقشونه
https://www.instagram.com/reel/C65plIKoo3-/?igsh=NmN2bjJmaXllMnUy
بفرست برای تمام کسانی که باباشون، عشقشونه
https://www.instagram.com/reel/C65plIKoo3-/?igsh=NmN2bjJmaXllMnUy
Forwarded from 🎙آقای بیان 🎤
▪️داستانی جالب در مورد فروش و بازاریابی:
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاد و به یکی از فروشگاه های بزرگ در ایالت کالیفرنیا که همه چیز می فروشند، رفت.مدیر فروشگاه به او گفت: «یک روز فرصت داری تا بطور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه ی کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.»
در پایان اولین روز کاری، مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند تا فروش داشته است.
پسر پاسخ داد: « یک فروش »
مدیر با تعجب گفت: «تنها یک فروش؟! بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حداقل ده تا بیست فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟»😳
پسر گفت: «۱۳۴,۹۹۹ دلار.» 💶
مدیر تقریباً فریاد کشید: «۱۳۴,۹۹۹ دلار؟ مگر چه فروخته ای؟»🤔
پسر گفت: «اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا می روید، گفت ماهیگیری در خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم. بعد پرسیدم اتومبیل تان چیست و آیا می تواند این قایق را بکشد که گفت هوندا سیویک. پس من هم یک بلیزر به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.»
❗️مدیر با تعجب پرسید: «او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟»
پسر به آرامی گفت: «نه، او با همسرش دعوا کرده و اعصابش به هم ریخته بود و آمده بود یک بسته قرص اعصاب بخرد که من گفتم پس آخر هفته ی شما خراب شده است، بیا یک برنامه ی ماهیگیری برایت ترتیب بدهم!»
❓دلیل این موفقیت بی نظیر چه بود؟
👌احترام به مشتری، حس کمک کردن به مشتری و هم درد بودن با مشتری، اینها همگی می توانند جواب درست باشند.
پس بهتر است که برای موفقیت بیشتر در زمان بهم ریخته شدن اعصاب طرفمان مثل همسر و فرزندان و عزیزان و دوستان و مخاطبان مان درک درستی از خواستهایشان داشته باشیم و با حرف زدن بازار یاب و هم زبان خوبی برایشان باشیم
❤️❤️❤️
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاد و به یکی از فروشگاه های بزرگ در ایالت کالیفرنیا که همه چیز می فروشند، رفت.مدیر فروشگاه به او گفت: «یک روز فرصت داری تا بطور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه ی کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.»
در پایان اولین روز کاری، مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند تا فروش داشته است.
پسر پاسخ داد: « یک فروش »
مدیر با تعجب گفت: «تنها یک فروش؟! بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حداقل ده تا بیست فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟»😳
پسر گفت: «۱۳۴,۹۹۹ دلار.» 💶
مدیر تقریباً فریاد کشید: «۱۳۴,۹۹۹ دلار؟ مگر چه فروخته ای؟»🤔
پسر گفت: «اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا می روید، گفت ماهیگیری در خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم. بعد پرسیدم اتومبیل تان چیست و آیا می تواند این قایق را بکشد که گفت هوندا سیویک. پس من هم یک بلیزر به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.»
❗️مدیر با تعجب پرسید: «او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟»
پسر به آرامی گفت: «نه، او با همسرش دعوا کرده و اعصابش به هم ریخته بود و آمده بود یک بسته قرص اعصاب بخرد که من گفتم پس آخر هفته ی شما خراب شده است، بیا یک برنامه ی ماهیگیری برایت ترتیب بدهم!»
❓دلیل این موفقیت بی نظیر چه بود؟
👌احترام به مشتری، حس کمک کردن به مشتری و هم درد بودن با مشتری، اینها همگی می توانند جواب درست باشند.
پس بهتر است که برای موفقیت بیشتر در زمان بهم ریخته شدن اعصاب طرفمان مثل همسر و فرزندان و عزیزان و دوستان و مخاطبان مان درک درستی از خواستهایشان داشته باشیم و با حرف زدن بازار یاب و هم زبان خوبی برایشان باشیم
❤️❤️❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره پدر
با صدای رضا مقسمی
اینستاگرام: https://www.instagram.com/reel/CoNMdypo1W5/?igsh=cWR1cmRvejd0b2k5
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 @mrbayaan
با صدای رضا مقسمی
اینستاگرام: https://www.instagram.com/reel/CoNMdypo1W5/?igsh=cWR1cmRvejd0b2k5
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 @mrbayaan
Forwarded from 🎙آقای بیان 🎤
معلمی شغل انبیاست اماااا...
❤️❤️❤️❤️❤️
دوستانم نمیدانستند "نان معلمی" چه طعمی دارد !!
ولی بر سر سفره ما همیشه نان معلمی بود
نانی که بوی مهر میداد و محبت..
نانی که حقوق تعلیم بود و آموزش..
آبی که طعم احترام میداد و نجابت..
از الف تا یاء ، درس میدادند و ما ثمره اش را میدیدیم و مینوشیدیم
پدرم همیشه میگفت: معلمی شغل انبیاست، اما حقوقش حقوق فقرا...
و لبخندی میزد.. ☺️
و ما با این لبخند بزرگ شدیم و بالیدیم..
و به خود بالیدیم که معلم زاده ایم
و فرزند فرهنگ..
خانه ما ، همیشه مدرسه بود
درس ادب
درس هنر
درس زندگی
#روز_معلم بر پدر و مادرم
بزرگترین معلمهای زندگیم
فرخنده باد🌷🌹
نوشته #رضامقسمی
❤️❤️❤️❤️❤️
دوستانم نمیدانستند "نان معلمی" چه طعمی دارد !!
ولی بر سر سفره ما همیشه نان معلمی بود
نانی که بوی مهر میداد و محبت..
نانی که حقوق تعلیم بود و آموزش..
آبی که طعم احترام میداد و نجابت..
از الف تا یاء ، درس میدادند و ما ثمره اش را میدیدیم و مینوشیدیم
پدرم همیشه میگفت: معلمی شغل انبیاست، اما حقوقش حقوق فقرا...
و لبخندی میزد.. ☺️
و ما با این لبخند بزرگ شدیم و بالیدیم..
و به خود بالیدیم که معلم زاده ایم
و فرزند فرهنگ..
خانه ما ، همیشه مدرسه بود
درس ادب
درس هنر
درس زندگی
#روز_معلم بر پدر و مادرم
بزرگترین معلمهای زندگیم
فرخنده باد🌷🌹
نوشته #رضامقسمی
با یه شکلات شروع شد: من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت دست من.
خندیدم ؛ گفت دوستیم؛؟گفتم دوستیم گفت تا کجا؟گفتم دوستی که تا نداره ؛گفت تا مرگ؟خندیدم و گفتم من که گفتم تا نداره...
گفت باشه؛ تا پس از مرگ
_ گفتم نه..نه..نه..نه..... تا نداره. گفت قبول....تا بهشت تا جهنم. تا آخر با هم دوستیم؟ خندیدم
گفتم ...تو براش تا هرجا که دلت می خواد براش تا بزار...اصلا یه تا بکش از سر دنیا تا اون سر دنیا... اما من براش اصلا تا نمیذارم_نگام کرد؛نگاش کردم.... باور نمی کرد....می دونستم اون میخواد حتما دوستیه ما تا داشته باشه.... دوستی بدون تا رو نمی فهمید چیه...
گفت بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم .... گفتم باشه؛ تو بزار... گفت
شکلات... هر وقت همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو یکی مال من.... باشه؟ گفتم باشه.؛؛؛؛؛ هر بار یه شکلات مذاشتم تو دستش ؛ اونم یه شکلات تو دست من... باز همدیگرو نگاه می کردیم...یعنی دوستیم؛دوسته دوست.... من تندی شکلاتم و باز می کردم و تند و تند میکیدم....می گفت شکمووووو..تو دوست شکموی منی ؛ و شکلاتشو نگه می داشت تو یه صندوقچه ی قشنگ.... می گفتم: بوووووووخورش؛ می گفت تموم میشه؛ می خوام تموم نشه ؛ برای همیشه بمونه....
صندوقش پر از شکلات شده بود.... هیچ کدومو نمی خورد...من همشو خورده بودم...گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مور چه ها بخورن یا کرما ؛ اون
وقت چی کار می کنی؟ گفت مواظبشون هستم...می گفت می خوام نگهشون دارم ؛ تا موقعی که دوست هستیم...من شکلاتامو می ذاشتم تو دهنم و می
گفتم نه.نه.نه...تا نه....دوستی که تا نداره
یک ماه ؛ دو ماه ؛ چهارماه گذشت....اون
بزرگ شد...منم بزرگ شدم...من همه شکلاتام و خوردم.... اون همه شکلاتاشو نگه داشته.... اون اومده امشب تا خدا حافظی کنه ؛ می خواد بره...بره اون دور دورا...میگه میرم ولی زود بر می گردم.... من که میدونم میره و بر نمی گرده...یادش رفت شکلات به من بده؛ من که یادم نرفته ...یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم این برای خوردن... یه شکلاتم گذاشتم کف اون یکی دستش...گفتم: اینم آخرین شکلات برای
صندوقه کوچیکت... یادش رفته بود صندوقی داره بری شکلاتاش... هر دوتا رو خرد...خندیدم...میدونستم دوستیه من تا نداره..؛ می دونستم دوستیه اون تا داره.... مثل همیشه...خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم..اون هیچ کدومو نخورده ...حالا با یه صندوق پر از شکلات چی کار میکنه؟
#دوستی_تا_نداره
#رضامقسمی
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 @mrbayaan
خندیدم ؛ گفت دوستیم؛؟گفتم دوستیم گفت تا کجا؟گفتم دوستی که تا نداره ؛گفت تا مرگ؟خندیدم و گفتم من که گفتم تا نداره...
گفت باشه؛ تا پس از مرگ
_ گفتم نه..نه..نه..نه..... تا نداره. گفت قبول....تا بهشت تا جهنم. تا آخر با هم دوستیم؟ خندیدم
گفتم ...تو براش تا هرجا که دلت می خواد براش تا بزار...اصلا یه تا بکش از سر دنیا تا اون سر دنیا... اما من براش اصلا تا نمیذارم_نگام کرد؛نگاش کردم.... باور نمی کرد....می دونستم اون میخواد حتما دوستیه ما تا داشته باشه.... دوستی بدون تا رو نمی فهمید چیه...
گفت بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم .... گفتم باشه؛ تو بزار... گفت
شکلات... هر وقت همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو یکی مال من.... باشه؟ گفتم باشه.؛؛؛؛؛ هر بار یه شکلات مذاشتم تو دستش ؛ اونم یه شکلات تو دست من... باز همدیگرو نگاه می کردیم...یعنی دوستیم؛دوسته دوست.... من تندی شکلاتم و باز می کردم و تند و تند میکیدم....می گفت شکمووووو..تو دوست شکموی منی ؛ و شکلاتشو نگه می داشت تو یه صندوقچه ی قشنگ.... می گفتم: بوووووووخورش؛ می گفت تموم میشه؛ می خوام تموم نشه ؛ برای همیشه بمونه....
صندوقش پر از شکلات شده بود.... هیچ کدومو نمی خورد...من همشو خورده بودم...گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مور چه ها بخورن یا کرما ؛ اون
وقت چی کار می کنی؟ گفت مواظبشون هستم...می گفت می خوام نگهشون دارم ؛ تا موقعی که دوست هستیم...من شکلاتامو می ذاشتم تو دهنم و می
گفتم نه.نه.نه...تا نه....دوستی که تا نداره
یک ماه ؛ دو ماه ؛ چهارماه گذشت....اون
بزرگ شد...منم بزرگ شدم...من همه شکلاتام و خوردم.... اون همه شکلاتاشو نگه داشته.... اون اومده امشب تا خدا حافظی کنه ؛ می خواد بره...بره اون دور دورا...میگه میرم ولی زود بر می گردم.... من که میدونم میره و بر نمی گرده...یادش رفت شکلات به من بده؛ من که یادم نرفته ...یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم این برای خوردن... یه شکلاتم گذاشتم کف اون یکی دستش...گفتم: اینم آخرین شکلات برای
صندوقه کوچیکت... یادش رفته بود صندوقی داره بری شکلاتاش... هر دوتا رو خرد...خندیدم...میدونستم دوستیه من تا نداره..؛ می دونستم دوستیه اون تا داره.... مثل همیشه...خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم..اون هیچ کدومو نخورده ...حالا با یه صندوق پر از شکلات چی کار میکنه؟
#دوستی_تا_نداره
#رضامقسمی
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 @mrbayaan
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوبتر از خوبتری
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 mrbayaan
_
📣 کانال تخصصی "آقای بیان"
🎙 mrbayaan
Telegram Center
Channel