موسیقی میگذارم کف دستم فوت میکنم برات فقط لبخند بزن برو کنار پنجره آمدن مرا تماشا کن اریب میبارم بانوی من مثل اشکهام ، مثل نتهای کوچولو ، مثل نگاه تو من عاشق پرستش توام...
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم، بــعد بیایـم و با عَصـایی در دســت، کنارِ خیابانی شلوغ منتظرت شوم، تا تو بیایی و مرا نشناسی، ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان عبـورم دهی...!
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند. شب گِرداگِردَم حصار کشیده است و من به تو نگاه میکنم، از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم چرا که هر ستاره آفتابیست من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست انسان سرچشمهی دریاهاست....
می پرسی: خوبی؟ و تمام دغدغه های جهانم می شود، چطور بگویم "خوبم" که بیشتر به دلت بنشیند... جان دلم من تمام حال خـوبم را برای احوال پرسی های تــــو کنار گذاشته ام....