اصلاحطلبی رام
و سوگ مفهوم صلح و مدارا
✍️ مرتضیکریمی، دکترای انسانشناسی
اصلاحطلبی و اصولگرایی نه دو موجودیت متفاوت از نظام سیاسی در ایران، بلکه دو وجه از این سیستم هستند. آنها هرگز اپوزسیون نظام نبودهاند. ج.ا در روزگار طلایی و وحدت اولیهاش، زیر چتر «حضرت امام» شکاف چندانی را احساس نمیکرد. ارزشها و اهداف این دو قلوی بهم چسبیده عبارت بودند از حفظ نظام، حفظ شریعت شیعی (مردسالار)، حفظ منافع طرفداران نظام، غریبه و نامحرمپنداری تمام اندیشهها و مکاتبفکری و اعتقادی دیگر از اهل سنت و طریقتهای عرفانی گرفته تا مکتبهای فکری و اعتقادی و حتی اقتصادی مدرن، از لیبرالیسم گرفته تا مارکسیسم.
هرگز ایران، به عنوان یک واقعیت تاریخی یا هویت ملی مطرح نبوده و هرگز «ایران برای تمام ایرانیان» به عنوان یک ارزش به حساب نمیآمده است. ارزشهایی همچون برابری، آزادی و حتی استقلال، در ذیل و بهتر بگوییم در خدمت ارزشهای اولیه تعریف شده بودند.
دولت خاتمی، که در آغاز از نظر مردم، دوره آزادی مدنی و سیاسی تلقی میشد، از نظر اصلاحطلبان دوران بازگشت به وحدت اولیه بود. دورانی که اصلاحطلبان (نزدیکان امام) دست بالا و اصولگرایان (آنها که نمیتوانستند یک نانوایی را اداره کنند) دست پایین را داشتند. و حالا در زمان پزشکیان، همان اشتیاق سوزان به دوران وحدت اولیه، باقیست، با این تفاوت که اصولگرایان دست بالا را دارند و اصلاحطلبان در کفاند.
همچنین نقاب اصلاحطلبان افتاده و نمیتوانند و البته نیازی هم نمیبینند که ادعاهای دروغین خود در باب آزادی (حتی در حد برداشتن فیلترینگ اینترنت) را مطرح کنند.
اگر خاتمی بعدها آن هم به طور تلویحی خودش را «تدارکاتچی» خواند پزشکیان از آغاز، قدرت و اختیاراتش را در همین حد تعریف میکند. او بارها گفته که سیاستهای کلی نظام از نظر مقام رهبری مشخص شده و او یا هر کس دیگری فقط مجری منویات رهبری هستند.
بدنه اصلاح طلبی را به سه دسته کلی میشود تقسیم کرد:
نخست) شخصیتهای سیاسی همچون خاتمی و روحانی و پزشکیان که ضمن وجود تفاوتها، مساله اصلیشان نه مردم، بلکه نظام است و بارها این مساله را ثابت کرده و در اختلافات سمت سیستم ایستاده و حتی با پوشیدن لباس یک طرف به جنگ طرف دیگر رفتهاند.
دوم) مدیران و مشاورانی که مساله اصلیشان نه نظام و نه مردم، بلکه منافع کاری و شغلی و رانتی خود است و بارها در هنگام بروز اختلافات با نوشته ها و موضعگیریهای خود سمت سیستم ایستادهاند.
سوم) مردم عادی و از خود مردم هستند و نه (لزوما) به خاطر نظام یا منافع شخصی بلکه به دلیل ترسها و نگرانیها از تندرویها، اضطراب از وضعیتهای نامعلوم و امید برای بهبود حداقلی و باور به شعارهای دسته اول و دوم طرفدار اصلاحطلبان هستند.
اگر چه در هر سه دسته استثناهایی میتوان پیدا کرد که اگر صادق باشند نظرشان قابل احترام است، اما میتوان گفت هدف و انگیزه دسته اول بازگشت به وحدت و ارزشهای اولیه، دسته دوم، استمرار طلبی و حفظ منافع موجود و دسته سوم، بدتر نشدن اوضاع است. شعارهای دیگر از جمله، ایران، برابری، آزادی بیان، گسترش ارتباطات بین المللی و... محلی از اعراب ندارند.
در مورد دسته اول نیاز به اثبات مدعا نیست و این موضوع توسط نامزد و شخصیتهای سیاسی صراحتا عنوان شده است. آنها قدرت و ارادهای برای تغییرات اساسی ندارند. در مورد دسته دوم، آنها رنج مردم عادی را نمیبینند و به رسمیت نمیشناسند و چرخ شعارهای تغییرات تدریجی و مصالحهگر آنها بر گرده مردم عادی میچرخد.
مثال بارز، رفتار محمد فاضلیست. بستهشدن راه دفاع از خود، به خطر افتادن آبرو و اخراج از محل کار ایشان را چنان برآشفت که جلوی دوربین رفتاری به دور از تحمل، ادب و حتی سیاست نشان داد.
این رفتار اگر توسط افراد عادی که نه فقط دهان که دستانشان هم بسته و معیشت و کرامتشان آماج حملات سیستم است انجام میشد، همین مشاوران و مدیران، آن را یک خشونت کور و رفتاری دور از تحمل نشان میدادند و سرکوب این مردم بیدفاع و غیر سیاسی را به سود سیستم تئوریزه میکردند. اما خشونت رفتاری این مشاور نه تنها محکوم نشد، بله به عنوان نمادی از «شرافت» بازنمایی شد. که این پرسش را به ذهن متبادر میکند که اگر فریاد و دفاع از موقعیت شخصی شرافت نام دارد، سکوت این عزیزان در قبال پایمالشدن حقوق اولیه مردم و سرکوب و کشتار آنها نامش چیست؟!
امکان حضور مجدد اصلاحطلبان رانده شده توسط سیستم (و البته مردم)، نه به خاطر رفتار یا استراتژی سیاسی آنها، بلکه به یمن اعتراضات اخیر و تحریم مردم در دوره قبلی است. دلایل بیشماری میتوان برای شرکتنکردن در این نمایش دروغین مطرح کرد.