🌼مولانای جان🌼

#خاقانی
Channel
Logo of the Telegram channel 🌼مولانای جان🌼
@molanay_ganPromote
1.45K
subscribers
154
photos
564
videos
482
links
امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم
وز بخت تیره رای صفایی نیافتم

بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم
کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم

آن شما ندانم و دانم که تا منم
کار زمانه را سر و پایی نیافتم

سایه است هم‌نشینم و ناله است هم‌دمم
بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم

ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم

از دوستان عهد بسی آزموده‌ام
کس را بگاه عهد وفایی نیافتم

زین پس برون عالم جویم وفا و عهد
کاندر درون عالم جایی نیافتم

بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه‌وار
کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم

مانا که مردمی به عدم بازرفت از آنک
نگذشت یک زمان که جفایی نیافتم

در بوستان عهد شنیدم که میوهاست
جستم به چند سال و گیایی نیافتم

زان طبخ‌ها که دیگ سلامت همی پزد
خوش‌خوارتر ز فقر ابایی نیافتم

بر زخمها که بازوی ایام می‌زند
سازنده‌تر ز صبح دوایی یافتم

خاقانیا بنال که بر ساز روزگار
خوشتر ز نالهٔ تو نوایی نیافتم


#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید

در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید

از هجر تو ایمنم چو می‌دانم
کو دست به خون من نیالاید

با خوی تو صورتم نمی‌بندد
کز عشق تو جز دریغ برناید

با دستان غم تو می‌سازم
گر ناز تو زخمه در نیفزاید

آن می‌کنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمی‌شاید

ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار باز آید

چون طشت میان تهی است خاقانی
زان راحت‌ها که روح را باید

چون زخم رسد به طشت بخروشد
انشگت بر او نهی بیاساید

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دست قبا در جهان نافه گشای آمده است
بر سر هر سنگ باد غالیه‌سای آمده است

ابر مشعبد نهاد پیش طلسم بهار
هر سحر از هر شجر سحر نمای آمده است

لاله ز خون جگر در تپش آفتاب
سوخته دامن شده است لعل قبای آمده است

بلبل خوش نغمه زن هست بهار سخن
بین که عروس چمن جلوه نمای آمده است

فاخته در بزم باغ گوئی خاقانی است
در سر هر شاخسار شعر سرای آمده است

#خاقانی
📖غزل شمارهٔ ۴۳

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دولتِ عشقِ تو آمد عالمِ جان تازه کرد
عقل، کافر بود آن رُخ دید و ایمان تازه کرد

داغِ دلها را به سِحر آن جَزعِ جادو تاب داد
باغِ جان‌ها را به شرط آن لعلِ رَخشان تازه کرد

تا ز عهدِ حُسنِ تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشق‌بازی عهد و پیمان تازه کرد

عشقِ نو گَر دیر آمد در دلِ سودائیان
هر که را دردِ کهن‌تر یافت درمان تازه کرد

نورِ تو صحرا گرفت و اشکِ من دریا نمود
موسي آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد

بر دلِ ما عید کرد اندوهِ تو وَز صبرِ ما
هرچه فَربه دید ناگَه کُشت و قُربان تازه کرد

هر کجا لَعلِ تو نوشَ افْشانْد چشمِ ما به شُکر
در شِکرریزِ جمالت گوهرَ افْشان تازه کرد

از لَبَت هر سالْ ما را شِکَّری مَرسوم بود
سالِ نو گشت آخر آن مَرسوم نَتْوان تازه کرد

شاد باش از حُسنِ خود کز وصفِ تو، سِحرِ حَلال
طبعِ خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد

تازگی امروز از اشعارِ او بینَد عراق
کو شعارِ مدحتِ شاهِ خراسان تازه کرد

#خاقانی


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
نیم شب پی گم کنان در کوی جانان آمدم
همچو جان بی‌سایه و چون سایه بی‌جان آمدم

چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست
داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم

کوی او جان را شبستان بود زحمت برنتافت
سایه بر در ماند چون من در شبستان آمدم

آتش رخسار او دیدم سپند او شدم
بی‌من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم

با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن
من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم

سوزن مژگانش از دیبای رخسارش مرا
خلعتی نو دوخت کو را دوش مهمان آمدم

دوست جام می کشید و جرعه‌ها بر من فشاند
خاک او بودم سزای جرعه‌ها زان آمدم

از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او
باک غوغاکی برم چون خاص سلطان آمدم

شام‌گه زین سرنه عاشق، کستان بوسی شدم
صبح‌دم زان سر نه خاقانی، که خاقان آمدم

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام
نه مسلسل هم‌چو آبم تا هوسناک توام

مهرهٔ افعی است آن لب زهر افعی باک نیست
ای گوزن آسا نه من زنده به تریاک توام

گفت هجرت تلخ وانگه خوش‌دلی آن من است
من به داغ این حدیث از خوی بی‌باک توام

بس که سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سرو چالاک توام

خاک شهرت می‌بری کاب و هوا نگزایدت
با خودم بر کاخر از روی هوا خاک توام

قفل مهر از سینه چون برداشتی خاقانیا
نه کلید گنج خانهٔ خاطر پاک توام

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
کار من بالا نمی‌گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا

می‌کنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا

صبح آخر دیده‌ای؟ بختم چنان شد پرده در
صبح اول دیده‌ای؟ عمرم چنان شد کم بقا

با که گیرم انس کز اهل وفا بی‌روزیم
من چنین بی‌روزیم یا نیست در عالم وفا

در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست
دوست خود ناممکن است ایکاش بودی آشنا

من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا

ای عراق الله جارک نیک مشعوفم به تو
وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را

گرچه جان از روزن چشم از شما بی‌روزی است
از دریچهٔ گوش می‌بیند شعاعات شما

عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیهٔ جانم روان دارید بر دست صبا

تشنهٔ دل تفته‌ام از دجله آریدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا

بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها

پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا

گر برای شوربائی بر در اینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا

مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روی، کانجا بینی انصاف و رضا

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌


در جهان هیچ سینه بی غم نیست
غم‌گساری ز کیمیا کم نیست

خستگی‌های سینه را نونو
خاک پُر کن که برگِ مرهم نیست

دمِ سرد از دهان بر آهِ جگر
بازگردان که یار هم‌دم نیست

هیچ یک خوشه‌ی وفا امروز
در همه کشت‌زارِ آدم نیست

کشت‌های نیاز خشک بمانْد
کابرهای امید را نم نیست

به نواله هزار محرم هست
به گهِ ناله نیم محرم نیست

گر بنالی به دوستی گوید
هان خدا عافیت دهد، غم نیست

دانی آسوده کیست در عالم؟
آن‌که مقبولِ اهلِ عالم نیست

هست سالی دو روز شادیِ خلق
چون ببینی دو روزشان هم نیست

زآن‌که یک عید نیست در عالم
که در او صد هزار ماتم نیست

خیز خاقانیا ز خوانِ جهان
که جهان میزبانِ خرم نیست

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
عالم افروز بهارا که تویی
لشکر آشوب سوارا که تویی

هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان
بوالعجب‌وار بهارا که تویی

اژدها زلفی و جادو مژگان
کافرا معجزه دارا که تویی

تو شکار من و من کشتهٔ تو
ناوک انداز شکارا که تویی

کار برهم زده مردا که منم
زلف درهم شده یارا که تویی

زخم بگذاری و مرهم نکنی
سنگ‌دل زخم گذارا که تویی

کشتیم موی نیازرده به سحر
ساحر نادره کارا که تویی

سوختی سینهٔ خاقانی را
آتش انگیز نگارا که تویی


#خاقانی
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
با یاد تو زهر بر شکر خندد
با روی تو شام بر سحر خندد

درماه نو از چه روی می‌خندی
کان روی به آفتاب برخندد

عاشق همه زهر خندد از عشقت
گر عشق این است ازین بتر خندد

آنجا که تو تیر غمزه اندازی
آفاق بر آهنین سپر خندد

و آنجا که من از جگر کشم آهی
عشاق بر آتش سقر خندد

من در غم تو عقیق می‌گریم
دانم که عقیق تو شکر خندد

چون لعل تو بیند اشک خاقانی
از شرم چو گل به پوست درخندد

#خاقانی
📖غزل شمارهٔ ۱۰۸

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود

بردار ز خواب نرگس خون‌آلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود


#خاقانی
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
میی به ساغر من همچو آفتاب بریز

هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب
به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز

نقاب برفکن و آتشی به جانم زن
ز دیدهٔ تر من همچو شمع، آب بریز

دلم ز دست تو آباد گر نمی‌گردد
بیار آتش و درخانهٔ خراب بریز

لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند
در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز

گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحه‌ای ز کرم‌های بی‌حساب بریز

ببین به دیدهٔ انصاف نظم خاقانی
طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز

#خاقانی
📖غزل شمارهٔ ۲۰۱
#صبح_بخیر


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دوست داری که دوستدار کشی
هر دلی را هزار بار کشی

تو گرفتار عشق را زِ نهان
دَم دَهی پَس به آشکار کشی

رشتهٔ جانْ سیَه کُنی چون شمع
عاشقی را که شمع‌وار کشی

ما چراغِ تو و تو آتش و باد
گر یکی برکنی هزار کشی

کیسه لاغر شده، چه سیم کِشی
صید فربه شده چه زار کشی

جام پُر بَر دهی به مجلس، مِی
غمگِنان را به غم‌گُسار کشی

خنده را گو که سَر مَبُر به شُکر
چند شیرانِ مرغزار کُشی

غمزه را گو که خون مَریز به سِحر
چند مردانِ روزگار کشی

تشنهٔ عشق را به جُستنِ آب
غرقه در آبِ انتظار کشی

دولتِ عشقْ یارِ خاقانی است
تو همه دولتی که یار کشی



#خاقانی
📖غزل شمارهٔ

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
عیسی‌لب است یار و دم از من دریغ داشت
بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌روی
کو بوی خود به صبح‌دم از من دریغ داشت

بوس وداعی از لب او چون طلب کنم
کز دور یک سلام هم از من دریغ داشت

من چون کبوتران به وفا طوق‌دار او
او کعبهٔ من و حرم از من دریغ داشت

از جور یار پیرهن کاغذین کنم
کو کاغذ و سر قلم از من دریغ داشت

من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل
او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت

خود یار نارد از دل خاقانی ای عجب
گوئی چه بود کاین کرم از من دریغ داشت

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
از دو عالم دامـنِ جان
                در کشم هرصبحـدم

پای نومیدی به دامان
               در کشم هر صبحـدم

#عشــ♡ــق مهمــانِ دل اسـت و
               جان و دل مهـمانِ او 

من دل و جان پیشِ مهـمان
               در کشم هر صبحـدم

#خاقانی

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت
بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌ روی
کو بوی خود به صبح‌ دم از من دریغ داشت

بوس وداعی از لب او چون طلب کنم
کز دور یک سلام هم از من دریغ داشت

من چون کبوتران به وفا طوق‌ دار او
او کعبهٔ من و حرم از من دریغ داشت

از جور یار پیرهن کاغذین کنم
کو کاغذ و سر قلم از من دریغ داشت

من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل
او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت

خود یار نارد از دل خاقانی ای عجب
گوئی چه بود کاین کرم از من دریغ داشت

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
ای باد صبح بین که کجا می‌فرستمت
نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت

این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان
کس را خبر مکن که کجا می‌فرستمت

تو پرتو صفائی از آن، بارگاه انس
هم سوی بارگاه صفا می‌فرستمت

باد صبا دروغ زن است و تو راست گوی
آنجا به رغم باد صبا می‌فرستمت

زرین قبا زره زن از ابر سحرگهی
کانجا چو پیک بسته قبا می‌فرستمت

دست هوا به رشتهٔ جانم گره زده است
نزد گره گشای هوا می‌فرستمت

جان یک نفس درنگ ندارد گذشتنی است
ورنه بدین شتاب چرا می‌فرستمت؟

این دردها که بر دل خاقانی آمده است
یک یک نگر که بهر دوا می‌فرستمت

#خاقانی
📙غزل شمارهٔ ۴۴
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌


در جهان هیچ سینه بی غم نیست
غم‌گساری ز کیمیا کم نیست

خستگی‌های سینه را نونو
خاک پُر کن که برگِ مرهم نیست

دمِ سرد از دهان بر آهِ جگر
بازگردان که یار هم‌دم نیست

هیچ یک خوشه‌ی وفا امروز
در همه کشت‌زارِ آدم نیست

کشت‌های نیاز خشک بمانْد
کابرهای امید را نم نیست

به نواله هزار محرم هست
به گهِ ناله نیم محرم نیست

گر بنالی به دوستی گوید
هان خدا عافیت دهد، غم نیست

دانی آسوده کیست در عالم؟
آن‌که مقبولِ اهلِ عالم نیست

هست سالی دو روز شادیِ خلق
چون ببینی دو روزشان هم نیست

زآن‌که یک عید نیست در عالم
که در او صد هزار ماتم نیست

خیز خاقانیا ز خوانِ جهان
که جهان میزبانِ خرم نیست

#خاقانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
مهر تو برون آستان اندازم
خاک از ستمت بر آسمان اندازم

بشکافم سینه و برون آرم دل
تا مهر تو در پیش سگان اندازم


#خاقانی_شروانی
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان
یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان

از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی
پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان

با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست
امشب به داغ او کن و فردا به ما رسان

گر آفتاب زردی از آن سو گذشته‌ای
پیغام آن ستارهٔ رعنا به ما رسان

ای نازنین کبوتر از اینجاست برج تو
گر هیچ نامه آری از آنجا به ما رسان

ای هدهد سحر گهی از دوست نامه‌ای
بستان ببند بر سر و عمدا به ما رسان

با دوست خلوه کن دو بدو و آنچه گفته‌ایم
یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان

ما را مراد ازین همه یا رب وصال اوست
یارب مراد یارب ما را به ما رسان

خاقانی‌ایم سوختهٔ عشق وامقی
عذرا نسیمی از بر عذرا به ما رسان

#خاقانی
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🌼┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
More