هست شب یک شبِ دم کرده و خاک،
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوهی ابر،
از برِ کوه، سوی من تاخته است.
هست شب،
همچو ورمکرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمیبیند اگر گمشدهای
راهش را.
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوختهی من ماند
به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب!
هســت شــب،
آری، شــب.
#نیما_یوشیج┄✨❊🌼❊✨┄