آیدای خودم، آیدای احمد.
شریک سرنوشت و رفیق راه من!
به خانهی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشمهای من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهی من آوردی.
- سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی _زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانهی من آوردی.
از شوق اشک میریزم. دنبال کلماتی میگردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله میزند برای تو بازگو کنند، اما در همهی چشمانداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشمهای زنده و عاشق خودت هیچی نیست.
دست مرا بگیر.
با تو میخواهم برخیزم.
تو رستاخیز حیات منی.
هنوز نمیتوانم باور کنم، نمیتوانم بنویسم، نمیتوانم فکر کنم - همینقدر، مست و برقزده، گیج و خوشبخت، با خودم میگویم: برکت عشق تو با من باد!
و این، دعای همهی عمر من است، هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم.
برکت عشق تو با من باد!
#احمد_شاملو
📕 مثل خون در رگهای من
┄✨❊🌼❊✨┄