تصور کن که من در یک شب آرام و بارانی
تورا می بینمت در کوچه ای..یا یک خیابانی
تصور کن که بعد از اینهمه دلتنگی و حسرت
ببینم من تو را...آن هم کجا.. در اوج ویرانی
صدای نم نم باران و بوی خاکِ نم خورده
چه غوغا می کند یک بوسه از لب های مرجانی
لبت را با عطش،با بوسه ای مستانه خواهم بست
دلم را می فشارم بر دلت... با یک فراوانی
نه فرصت می کنی چیزی بگویی مانعم گردی
نه خود می گیری از لبهای من لب را به آسانی..!
تصور کن کمی در زیر باران هم قدم باشیم
بگیری دست من را مثل فیلم هدیه تهرانی
من آن شب می شمارم با قدم های تو تهران را
تو خود را می زنی آن شب به جای هدیه.. می خوانی
چه می گویی به من وقتی بفهمی عاشقت هستم
چه می گویم به تو.. اصلا نمی دانم.. تو می دانی؟
#سعید_غمخوار
┄✨❊🌼❊✨┄