View in Telegram
از من بپرسند می‌گویم، تولد و مرگ آدم‌ها اصلاً به تاریخی که توی شناسنامه می‌نویسند، نیست. ما هر بار که به خاطر شنیدن خبر بدی قلب‌مان ریخت، انگار مردیم. وقت‌هایی که با کلی برنامه‌ریزی و پیش‌بینی به هدف‌مان نرسیدیم، برای چند دقیقه، دیگر دنیا برایمان تمام شد. حتی هیچ‌وقت باورمان نمی‌شد فردای دفن عزیزان‌مان، کسانی که زندگی‌مان بندشان بود، دوباره زنده باشیم، باز زندگی کنیم... همه‌ی مدت عمرمان به اختیار و بی‌اختیار مردن را حس کردیم! «مردیم و زنده شدیم» اما در عوض، لحظه‌ی تحقق آرزوهایی که برای‌شان پوستمان کنده شد، دوباره به دنیا آمدیم. بعد از رفتن مریضی‌ای که طاقت‌مان را طاق کرده بود، انگار روح تازه به بدنمان آمد… روز آشتی کردن کسی که با قهر بودنش زندگی‌مان سیاه بود… ما بارها و چندباره به زندگی برگشته‌ایم. وقت‌هایی که هیچ‌کسِ دیگری جز خودمان از زمان‌شان خبر ندارد… پیشِ این همه تاریخی که واضح‌تر از تولد در یادمان هست، واقعاً روز شروع و پایان زندگی چه اهمیتی دارد. من، هر سال می‌آیم اینجا و با تاریخ شناسنامه تجدید میثاق می‌کنم و نمی‌گویم که این اواخر نهم خرداد چقدر تندتند می رسد. حتی به نظرم چند وقتی است که شش ماه یکبار عید نوروز می شود… از من بپرسند می گویم، ۳۵ سالگی از آن جایی که می تواند خط تای ورق زندگی باشد، قله است. بقیه‌ی عمر می افتد توی سراشیبی، و نهم خردادهای بعدش شایدحتی زودتر هم برسند. https://www.instagram.com/p/CeLoq7pOffi/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
Telegram Center
Telegram Center
Channel