📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: غریبه در شهر (بخش اول)
✍نویسنده: غلامحسین ساعدی
◾️نوبت چاپ: چاپ اول
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: اسپرک
◾️سال چاپ: ۱۳۶۹
◾️تعداد صفحات: ۲۶۴
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
رمان «غریبه در شهر» سومین رمان غلامحسین ساعدی است که آن را در سال ۱۳۵۵ برای نخستین بار چاپ و منتشر کرد. شیوۀ روایت و محتوای این رمان مشابه رمان نخست ساعدی یعنی «توپ» است و به وقایع عصر مشروطه در تبریز مربوط میشود.
سالهای مقارن مشروطه است و تبریز در تصرف روسهاست. شایعه شده که امام قلی، عموی ستارخان، وارد شهر شده و به زودی قرار است دخلِ روسها و ژنرالشان را بیاورد. سالداتها و قرهسورانها به حاجآقا دوزدوزانی، یکی از روحانیان برجستۀ شهر، مشکوک میشوند و او را به جای امام قلی دستگیر میکنند و به قراولخانه میبرند. طلبههای شهر خواهان آزادی حاجآقا دوزدوزانی میشوند و به سرکردگی طلبۀ جوانی به نام سیدجعفر به سمت قراولخانه به راه میافتند تا او را از چنگ روسها بیرون بیاورند، آنها موفق میشوند حاجآقا دوزدوزانی را آزاد کنند، هرچند در این درگیری سرکردۀ آنها، سیدجعفر، تیر میخورد و کشته میشود. مردم میخواهند جنازۀ سیدجعفر را در قبرستان شاوه به خاک بسپرند، اما با ممانعت سالداتها و قرهسورانها روبهرو میشوند و ناچار جنازه را در مسجد شیخ ابوالحسن دفن و در آنجا تحصّن میکنند.
برویانف، فرماندۀ روسها، دستور میدهد سربازانْ مسجد را محاصره کنند و به یکی از تاجران بزرگ شهر، حاجآقا رسول، مشهور به عمدةالتجار، که آذوقۀ روسها را تأمین میکند، پیام میدهد تا از مردم بخواهد پراکنده شوند وگرنه بد خواهند دید. عمدةالتجار این درخواست روسها را با مردمِ متحصّن در میان میگذارد، اما آنها درخواست او را رد میکنند، چراکه او را دوست و همدستِ روسها میدانند. در ادامۀ این اعتراضات، بازاریان شهر نیز اعتصاب میکنند و دکانها بسته میشود؛ اما این اعتصاب تنها چند روز دوام میآورد و با فشار روسها پایان مییابد.
یکی از سران مشروطه در شهر تبریز فردی با نام عباس ارفعالدوله است، او در ظاهر خودش را دوست روسها جلوه داده و توانسته است اعتماد آنها را به خود جلب و در تشکیلات آنها نفوذ کند. مردم از رفعالدوله متنفرند، زیرا او را وطنفروش و خائن میدانند، درحالیکه واقعیت امر چنین نیست. ارفعالدوله با تمام سران روس برو بیا دارد. او یک روز برویانف را به خانۀ خودش دعوت میکند و به کمک تعدادی دیگر از یارانِ مجاهدش او را میکشد و جنازهاش را در خرابهای میاندازد. بعد از چند روز جنازۀ برویانف پیدا میشود و فردی دیگر به نام سلطان باقر جایگزین او میشود.
در این هنگام غریبهای به نام حیدر از سمت ماکو وارد شهر میشود و مشروطهخواهان شایعه میاندازند که او همان امام قلی است و در جایی پنهانش میکنند تا قهرمانی دروغین از او بسازند و به مردم امید و روحیه بدهند. حکومت از مردم میخواهد تا حیدر (امام قلی) را تحویل دهند وگرنه روزی شش نفر از زندانیان به دار آویخته خواهند شد. مردم پناهندۀ عمدةالتجار میشوند و از او میخواهند که مانع از کشته شدن زندانیان شود. عمدةالتجار این میانجیگری را میپذیرد و میگوید اگر حکومت درخواستش را رد کند، آذوقۀ روسها را قطع خواهد کرد، اما حکومت به سخنان عمدةالتجار وقعی نمینهد و شش نفر از زندانیان را به دار میآویزد. در همین حیص و بیص، حیدر از مخفیگاه بیرون میآید و توسط مأموران دستگیر و زندانی میشود. حیدر هرچه میگوید که نام او حیدر بچاپ است و امام قلی نیست و برای تجارت و سود بردن از شرایط نابسامان اقتصادی به تبریز آمده، کسی باور نمیکند تا اینکه آنقدر شکنجهاش میکنند که ناگزیر امام قلی بودن را میپذیرد.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi