View in Telegram
🗒یادداشت 🔺آل‌احمد تمثیل کندو و زنبورعسل در رمان «سرگذشت کندوها» را از چه کسی گرفته‌است؟ (بخش اول) محسن احمدوندی اغلب شما شاید رمان تمثیلی «سرگذشت کندوها» از آل‌احمد را خوانده باشید یا درباره‌اش چیزی شنیده باشید. ماجرای رمان از این قرار است که کمندعلی‌بک، شخصیّت اصلی قصّه، پنج سال پیش برای عروسی به ده پایین رفته، در آن‌جا دوستش یک کندو زنبورعسل به او هدیه داده و حالا پس از پنج سال، آن یک کندو براثر زادِولد، دوازده کندو شده‌است. کمندعلی‌بک اگرچه زمین‌دار است و قبلاً کشاورزی می‌کرده، امّا حالا با فروش دست‌رنج این زنبورها، بی ‌هیچ زحمتی، زندگی می‌گذرانَد. او پاییزِ هر سال کندوها را باز می‌کند و اندوختۀ عسل آن‌ها را، که پنجاه من می‌شود، برمی‌دارد و برایشان کمی شیره می‌گذارد. زنبورها هم پذیرفته‌اند که هر سال پاییز این بلا بر سر آن‌ها نازل می‌شود. آن‌ها به این تقدیر تن داده‌اند و تسلیم این قضای آسمانی شده‌اند. رفته‌رفته کمندعلی‌بک، به طمعِ درآمدِ بیش‌تر، به این فکر می‎افتد که در بهار هم اندوختۀ عسلِ کندوها را بردارد. ملکۀ زنبورها، شاباجی‌خانم، که تا پنج سال پیش در کوه و کمر زندگی می‌کرده، بعد از این‌که خانه‌اش به دلیلی نامعلوم خراب شده و به همراه دوهزار زنبور دیگر به کندویی در روستای دوستِ کمندعلی‌بک پناه برده، وقتی می‌بیند امسال بلا نابه‌هنگام و بسیار زودتر از موعدِ همیشگی نازل شده‌است، تصمیم می‌گیرد که از یک‌سو تعدادی از قراول‌ها را به ولایت‌های بالادستِ رودخانه بفرستد تا ببیند آیا در ولایات دیگر هم، چنین بلای نابه‌هنگامی نازل شده‌است یا نه و از سوی دیگر دوست قدیمی‌اش، آبجی‌خانم درازه، را به همراه چند زنبور دیگر به کوه و کمر بفرستد تا اگر شرایط را مساعد یافتند، دوباره همگی به دل طبیعت برگردند و از دست این بلای خانمان‌سوز رهایی یابند. در همین هیروویر، مورچه‌ها هم برای خوردن شیره به کندوها حمله می‌کنند. چند روز بعد، قراول‌هایی که به ولایات بالادستِ رودخانه رفته‌اند خبر می‌آورند که در آن‌جا خبری از این بلای نابه‌هنگام نیست و آب از آب تکان نخورده‌است. آبجی‌خانم درازه و همراهانش هم، که به کوه و کمر زده‌اند، برمی‌گردند و خبر می‌دهند که زندگی در کوه و کمر به خوبی و خوشی در جریان است. در این شرایط، زنبورها که هم اندوخته‌شان به غارت رفته‌است و هم مورد هجوم مورچه‌ها قرار گرفته‌اند، کندوها را ترک می‌کنند و به رهبری و هدایت شاباجی‌خانم به دل کوه و کمر می‌زنند و کمندعلی‌بک می‎ماند و کندوهای خالی‌اش. اغلب منتقدانْ سرگذشت کندوها را تمثیلی از چپاول سرمایه‌های ملّی کشور ازسوی دولت‌های استعمارگر دانسته‌اند. خود آل‌احمد در یک چاه و دو چاله آن را تمثیلی از «شکست جبهۀ ملّی و بُرد کمپانی‌ها در قضیّۀ نفت» می‌داند (آل‌احمد، ۱۳۴۳: ۵۱). او در این رمان، که آن را در آبان‌ماه سال ۱۳۳۳ هـ. ش. و تقریباً یک سال و سه ماه بعد از کودتای ۲۸ مرداد نوشته‌است، سرگذشت مردمی را روایت می‌کند که دارایی‌هایشان از دو سو ـ هم ازسوی استعمارگران خارجی و هم ازسوی استثمارگران داخلی ـ غارت و چپاول شده‌است و روشن‌فکر این جامعه راه رهایی از چنین وضعیّتی را در گریز به گذشته و بازگشت به خویشتنِ خویش می‌داند. من حدس می‌زنم این تمثیل را خود جلال خلق نکرده باشد و آن را از عبدالرّحیم طالبوف، روشن‌فکر عصر مشروطه، گرفته و گسترش داده باشد. این را از این جهت می‌گویم که آل‌احمد ازلحاظ فکری هم شباهت‌های بی‌شماری به طالبوف دارد، مهم‌ترین شباهتشان این است که طالبوف هم مانند آل‌احمد درعین‌حال که شیفتۀ تمدّن غرب است و آن را به‌خاطر پیشرفت‌ها و ترقّیاتش می‌ستاید، هم‌زمان از تقلید کورکورانه از ظواهرِ تمدّن غرب، فرنگی‌مآبی و نفوذ استعماری آن ترسان است و رگه‌هایی از غرب‌ستیزی در آثارش هست. مثلاً در جایی از «کتاب احمد» که با فرزند خیالی‌اش به جشن خیالیِ افتتاح خطِّ تلفن تهران و تبریز رفته، هم صنعت و تکنولوژی غرب را می‌ستاید و هم استعمارگری غرب و غارت و چپاول سرمایه‌های کشورهای جهان سوم را می‌نکوهد: 📗شعر، فرهنگ و ادبیات @mohsenahmadvandi
Telegram Center
Telegram Center
Channel