📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: تاتار خندان
✍نویسنده: غلامحسین ساعدی
◾️نوبت چاپ: چاپ اول
◾️محل چاپ: اهواز
◾️ناشر: بهنگار
◾️سال چاپ: ۱۳۷۳
◾️تعداد صفحات: ۳۷۴
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
[این یادداشت را تقدیم میکنم به همۀ پزشکانی که هنوز هم عاشق انسانها هستند و انسانیت را پاس میدارند.]
«تاتار خندان» دومین رمان غلامحسین ساعدی است که نوشتن آن را در سال ۱۳۵۳ در زندان اوین تمام کرد. این رمان دربارۀ پزشک جوانی به نام رضا است که در یکی از بیمارستانهای مجهّزِ شهری مشغول به کار است، اما بر اثر خیانتی که از معشوقش میبیند تصمیم میگیرد از مردم کناره بگیرد و به روستایی دورافتاده برود و با خودش خلوت کند. او راهی روستایی دورافتاده به نام تاتار خندان میشود؛ روستایی که چهار سال است صاحب درمانگاه شده، اما هنوز هیچ پزشکی حاضر نشده برای خدمت به آنجا برود. در بدو ورود رضا، تمامی اهالی روستا به استقبالش میآیند و از این که روستایشان بالأخره صاحب پزشک شده است، خوشحال و شادمان میشوند. رضا درمانگاه را به مدد اهالی روستا سروسامان میدهد و مشغول خدمت به مردم میشود. تاتاریها آنقدر ساده و باصفا و مهربان و مهماننوازند و با رضا به محبت رفتار میکنند که پزشک جوان قصۀ ما غمهایش را به کلی فراموش میکند و غرق کار و تلاش برای بهبود وضعیت زندگی مردم آنجا میشود.
در وسط روستای تاتار قصر بزرگی وجود دارد که متعلّق به ارباب مشیرالملک است. مشیرالملک در گذشته مالک تاتار و هفت هشت روستای دیگر بوده است، اما بعد از مرگش، فرزندان او به شهر کوچیدهاند و قصر اربابی متروکه شده است. بخشی از رمان «تاتار خندان» روایت ریشسفیدهای روستا دربارۀ زندگی و سرنوشت مشیرالملک و ستمهای او در حق مردم این روستا و روستاهای اطراف است و ساعدی این روایت فرعی را همزمان با روایت اصلی به پیش میبرد تا رمانش یک روایت عاشقانۀ صرف نباشد و رنگوبوی تاریخی هم به خود بگیرد.
در همسایگی درمانگاه روستا، خانۀ آقای اشراقی، مدیر مدرسۀ روستا، قرار دارد. آقای اشراقی مردی پنجاهساله است و تا چند سال پیش در شهر زندگی میکرده، اما از وقتی که پای بچههای مشیرالملک از تاتار بریده و سایۀ شوم آنها از سر مردم کم شده، به روستا برگشته تا به بچههای آنجا به صورت رایگان درس بدهد. او مردی خیّر، مهربان و خوشمشرب است و خیلی زود با رضا دوست و خانهیکی میشود. دختر بزرگ آقای اشراقی که نامش پری است، هنوز ازدواج نکرده. پری دختری زیبا، فعّال و پرجنبوجوش، فرنگرفته، کتابخوان و عکاس است. رفتوآمد رضا به خانۀ آقای اشراقی موجب میشود بین او و پری دلبستگیای ایجاد شود. یک روز که دوستان رضا برای دیدنش به تاتار میآیند، به عشق رضا پی میبرند و پری را از آقای اشراقی برایش خواستگاری میکنند و اینچنین است که رضا در تاتار ماندگار میشود و رمان با این جملات در یادداشتهای روزانۀ او تمام میشود: «هیجدهم آبان، من یک تاتاریام، یک تاتارم، یک تاتاری خندان. دور بر من پر است از آدمهای ساده و بیغلوغش و راحت. من طبیب آنها هستم و قرار است همیشه با آنها باشم. من همۀ آنها را دوست دارم، آنها هم مرا دوست دارند. از امروز یک تاتاری دیگر رفیق راه من شده.»
«تاتار خندان» رمانی با ساختاری منسجم و حسابشده است که بهخوبی توانسته جهان مدنظر نویسنده را بیافریند و خواننده را با خود همراه کند. تصویری که ساعدی در این رمان از مردم روستا ارائه میکند بسیار واقعگرایانه است، او هم خوبیها را میبیند و هم بدیها را، هم از جهل و خرافات مردم میگوید و هم از مهربانی و مهماننوازیشان. «تاتار خندان» از نظر ساختار به «نفرین زمین» (۱۳۴۶) جلال آلاحمد و «همۀ ما شریک جرم هستیم» (۱۳۹۹) کیومرث پوراحمد شباهت دارد، با این تفاوتِ جزئی که در این دو رمان شخصیتِ اصلیِ قصه معلمی است که راهی روستایی دورافتاده میشود و اتفاقاتی را از سر میگذراند و در «تاتار خندان» یک پزشک چنین وظیفهای را بر عهده میگیرد.
به نظر من رمان «تاتار خندان» یکی از بهترین رمانهای معاصر است که چنان که باید و شاید دیده نشده است و اصلیترین دلیل دیده نشدنش هم به سیاستزدگی ادبیات معاصر و نقد ادبی ما برمیگردد؛ گویی نویسندگان و منتقدان ما طبق قراردادی نانوشته با هم توافق کردهاند که اگر رمان یا شعر یا داستانی به سیاست نپردازد یا علیه قدرت حاکمه نباشد یا از حقوق طبقات فرودست به صورت شعاری دفاع نکند، اثر ادبی قابلاعتنایی نیست و باید آن را بایکوت کرد.
(۱۴۰۳/۷/۲۲)
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
http://yun.ir/y08isa