📚معرّفی کتاب
📗نام کتاب: بامداد خمار (بخش اول)
◾️نویسنده: فتانه حاجسیدجوادی
◾️نوبت چاپ: سیودوم
◾️محل چاپ: تهران
◾️ناشر: البرز
◾️سال چاپ: ۱۳۸۲
◾️تعداد صفحات: ۴۴۸
◾️معرّفیکننده: محسن احمدوندی
اگر شما هم مثل من شماری از رمانهای فارسی را در ذهنتان مرور کنید، متوجه میشوید که بهسختی رمانی را میتوان یافت که در ستایش طبقۀ ثروتمند و فرادست جامعه باشد. در اغلب رمانهای فارسی طبقات ثروتمند ظالم، شرور، سنگدل، نفهم، خودخواه و خدانشناس هستند و طبقات فقیر مظلوم، خیّر، رئوف، فهمیده، دیگرخواه و خداشناساند. این سوگیری تا آنجا پیش میرود که گویی طبقات ثروتمند به این دلیل وارد عرصۀ رمان فارسی میشوند که با رذیلتهایشان، فضیلتهای طبقات فقیر را بهتر پیش چشم ما بیاورند. این امر دلایلی بسیاری دارد، اما بدونشک یکی از دلایل آن غلبۀ ایدئولوژی چپ بر ادبیات داستانی ماست. رمان «بامداد خمار» از معدود رمانهای فارسی است که در ستایش طبقات ثروتمند و در نکوهش طبقات فقیر نوشته شده است و یکی از دلایلی که در سالهای بعد از انتشارش از سوی روشنفکران ما نقدهای تند و تیزی به آن شد به همین مسئله برمیگردد.
فتانه حاج سیدجوادی نوشتن رمان «بامداد خمار» را در سال ۱۳۷۳ به پایان برد و در سال ۱۳۷۴ منتشر کرد و تا به امروز بیش از هفتاد بار تجدید چاپ شده است. نام رمان برگرفته از این بیت سعدی است: «به راحتِ نفسی، رنجِ پایدار مجوی/ شبِ شراب نیرزد به بامداد خمار»، و ماجرای آن از این قرار است که سودابه دختری پانزدهساله است که قصد ازدواج دارد. خانوادۀ او ثروتمند، روشنفکر، کتابخوان، اهل هنر و بافرهنگ هستند. پسری از خانوادهای تازه به دوران رسیده خواستگار اوست و پدر و مادر سودابه به این وصلت راضی نیستند. سودابه عمهای هشتادساله به نام محبوبه دارد که با آنها زندگی میکند. محبوبه نیز در جوانی بدون رضایت والدینش، ازدواجی عاشقانه را تجربه کرده که با شکست مواجه شده است. پدر و مادر سودابه از او میخواهند تا به حرفهای عمهاش گوش کند و بعد برای ازدواجش تصمیم بگیرد. سودابه پای سخن عمهاش مینشیند و عمه به گذشتههای دور یعنی سالهای آغازین سلطنت رضاشاه برمیگردد و داستان زندگیاش را برای سودابه تعریف میکند.
او از خانوادهای متمکّن و اشرافی بوده است. پدرش بصیرالملک اهل کتاب و فکر و فرهنگ و هنر بوده و یکی دو سال در روسیه درس خوانده است. مادرش نازنین نیز زنی فهمیده و باسلیقه بوده است. بصیرالملک و نازنین سه دختر دارند. دختر اول نزهت که هفده سال دارد و ازدواج کرده و پسری به نام محمود دارد. دختر دوم محبوبه که پانزده سال دارد و هنوز ازدواج نکرده و دختر سوم خجسته که یازده سال دارد و خالهخانم منتظر است تا بعد از ازدواج محبوبه، او را برای پسرش حمید خواستگاری کند. نازنین دخترزاست و بصیرالملک چند سال پیش که به خانۀ دوستش میرزا حسن خان رفته، میرزا حسن خواهر بیوهاش، عصمت را برایش صیغه کرده تا شاید صاحب پسری بشود. عصمت از شوهر اولش پسری دوسهساله به نام هادی دارد و از بصیرالملک هم باردار میشود و دو دختر به دنیا میآورد که بلافاصله میمیرند. بعد از این اتفاق، عصمت دیگر حامله نمیشود و بصیرالملک نیز طلاق دادن او را اخلاقی نمیداند و هر دو هفته یک بار به او سرکشی میکند. در این حین نازنین باردار میشود و بعد از سالها انتظار بالأخره پسری به دنیا میآورد که اسمش را منوچهر میگذارند.
یک روز محبوبه به صورت اتفاقی با شاگرد نجار محلشان به نام رحیم روبهرو میشود و یک دل نه صد دل عاشقش میشود. رحیم اهل تبریز و از خانوادهای فقیر و بیسواد است، پدرش را در کودکی از دست داده و زیور، مادرش، او را بزرگ کرده است. محبوبه بعد از این اتفاق، تمام خواستگارهایش را رد میکند و پیش خواهرش نزهت راز دلش را برملا میکند. نزهت این مسئله را با مادرش در میان میگذارد و مادر نیز با پدر. بصیرالملک از این قضیه ناراحت میشود و بیرون رفتن محبوبه را قدغن میکند. عموی محبوبه او را برای پسرش منصور خواستگاری میکند، اما محبوبه بهصورت خصوصی به پسرعمویش منصور میگوید که عاشق رحیم نجار است و میخواهد با او ازدواج کند. عموی محبوبه نیز بعد از اطلاع از این ماجرا به برادرش بصیرالملک میگوید پیش از آنکه آبروریزی بیشتری بشود، محبوبه را به عقد رحیم درآورد.
بصیرالملک ناچار به این ازدواج راضی میشود. خانهای برای دخترش و دکانی برای رحیم میخرد. ماهی سی تومان کمکخرج هم برای دخترش در نظر میگیرد و با مهریۀ ۲۵۰۰ تومان او را به عقد رحیم درمیآورد، اما از دخترش میخواهد که دیگر در خانۀ پدریاش پا نگذارد. جشن حقارتباری برگزار میشود و زندگی مشترک رحیم و محبوبه آغاز میشود. بعد از یک ماه، مادر رحیم به دیدن آنها میآید و دعواها شروع میشود.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi