View in Telegram
📚معرّفی کتاب 📗نام کتاب: سووشون (بخش اول) ◾️نویسنده: سیمین دانشور ◾️نوبت چاپ: دوم ◾️محل چاپ: تهران ◾️ناشر: خوارزمی ◾️سال چاپ: ۱۳۴۹ ◾️تعداد صفحات: ۳۰۵ ◾️معرّفی‌کننده: محسن احمدوندی «سووشون» نخستین رمان سیمین دانشور است که آن را در سال ۱۳۴۸ منتشر کرد. عنوان «سووشون» یا «سیاووشان» برگرفته از آیین سوگواری برای سیاوش پسر کیکاووس و یکی از پهلوانان ایران باستان است که به شکل مظلومانه‌ای در غربت کشته می‌شود. دلیل این نام‌گذاری از سوی نویسنده این است که سرنوشت شخصیت اصلی رمان یعنی یوسف بی‌شباهت به سرنوشت سیاوش نیست. وقایع رمان سووشون در شیراز و مقارن سال‌های جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. متفقین از ترس نفوذ آلمانی‌ها، به ایران حمله کرده‌اند، انگلیسی‌ها جنوب و روس‌ها شمال کشور را به اشغال خود درآورده‌اند. فقر و ناامنی و قحطی و بیماری سراسر ایران را فراگرفته است. دانشور در این رمان، زندگی زوجی جوان به نام‌های زری و یوسف را در بستر این حوادث و وقایع به تصویر می‌کشد. یوسف از مالکان شیراز است و دکترای رشتۀ فلاحت از دانشگاه ماساچوست دارد و زری از خانواده‌ای فقیر و کم‌دست بوده که پدر و مادرش را در همان سال‌های نوجوانی از دست داده و با وجود این که از یوسف چندین سال کوچک‌تر بوده، با او ازدواج کرده است. یوسف مردی وطن‌دوست، شریف و تندمزاج است و زری زنی مهربان، فداکار و نرم‌خو که تمام توانش را صرف این می‌کند تا محیط خانه و خانواده‌اش را از هرگونه تنش و تشنج به دور دارد. این دو سیزده چهارده سال است که با هم ازدواج کرده‌اند و صاحب دو دختر و یک پسر هستند. قشون انگلیس به علت قحطی برای تأمین آذوقه در تنگناست. انگلیسی‌ها محصول اغلب مالکان را خریده‌اند و رعیت گرسنه مانده‌اند. حتی ابوالقاسم خان، برادر بزرگ یوسف نیز محصولاتش را به انگلیسی‌ها فروخته تا از طریق این خوش‌خدمتی زمینه را برای رسیدن به وکالت مجلس فراهم کند. در این میان، یوسف و مجیدخان و چند مالک دیگر با وجود هشدارهای سِرجِنْت زینگر، افسر انگلیسی، هم‌قسم شده‌اند آرد و گندم مردم شهر را تأمین کنند و محصولاتشان را به انگلیسی‎ها نفروشند. یوسف دو دوست از اعضای ایل قشقایی دارد با نام‌های ملک سهراب و ملک رستم که نزد او می‌آیند و از او آذوقه می‌خواهند و به او می‌گویند قصد دارند با فروختن آذوقه به انگلیسی‌ها و خرید اسلحه از آن‌ها، با دولت مرکزی که قصد اسکان اجباری‎شان را دارد، وارد جنگ شوند. یوسف مخالف این کار است و به آن‌ها آذوقه نمی‌فروشد، زیرا معتقد است انگلیسی‌ها می‌خواهند به مدد این عشایر عده‌ای از سربازان ایرانی را به خاک و خون بکشند. چندی بعد یوسف برای سرکشی به زمین‌هایش راهی ده کوار می‌شود، در آنجا چوپان او به تیفوس مبتلا می‌شود و می‌میرد و او ناگزیر کلو، پسر چوپانش را با خود به شهر می‌آورد و به فرزندخواندگی می‌پذیرد. در این هنگام خبر می‌رسد که ایلات و عشایر قشقایی و بویراحمدی به پادگان سِمیرُم حمله کرده‌اند و گروهی از افسران و سربازان را کشته‌اند و ملک سهراب نیز یاغی شده است. یوسف به زرقان می‌رود و مهروموم انبارهای آذوقه‌اش را می‌شکند و آنچه را ذخیره کرده، بین رعیت‌هایش تقسیم می‌کند. انگلیسی‌ها پیش از این به او هشدار می‌دهند که چنین کاری را نکند، اما او گوش نمی‌دهد. این سرکشی و نافرمانی یوسف، انگلیسی‌ها را خشمگین می‌کند. آن‎ها یوسف را به ضرب گلوله می‌کشند و چو می‌اندازند که عموی کلو او را زده است. ملک رستم و مجید با جیپ جنازۀ یوسف را به خانه می‌آورند. زری به سوگ همسرش می‌نشیند و مراسم تشییعش را تدارک می‌بیند. خان‌کاکا التماس می‌کند که از تشییع‌جنازۀ یوسف در شاه‌چراغ صرف‌نظر کند، چون خارجی‌ها مخالف این کارند و در صورت تشییع‌جنازه، با قشون خارجی دعوا راه خواهد افتاد؛ اما زری که دیگر نمی‌خواهد همان زن محافظه‌کار و عافیت‌طلبی باشد که تا امروز بوده؛ این درخواست خان‌کاکا را رد می‌کند. مراسم تشییع آغاز می‌شود و شهر شلوغ می‌شود. مأموران حکومتی از تشییع پیکر یوسف ممانعت می‌کنند. مردم با مأموران درگیر می‌شوند و در نهایت ناچار جنازه را دوباره به باغ برمی‌گردانند و شبانه و بی‌سروصدا به خاکش می‌سپرند. 📗شعر، فرهنگ و ادبیات @mohsenahmadvandi
Telegram Center
Telegram Center
Channel