View in Telegram
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه‌های_محمدروستائی @MohammadRoustaieDeklameh "قوانين دنيا" - خلق و خوی دنیا رو پاک فراموش کرده بودم، عجب شاگرد کودنی‌ام، گفته بودی دنیا ویژگیش اینه که صبر میکنه تا دلبسته کسی بشی و بعد با بی‌رحمی اونو از تو بگیره. راستی چرا هر دفعه حرفهات راجع به فلسفه دنیا و معلق موندن میون هست و نیست رو فراموش می‌کردم؟ گفتم: دلم میخواد از تهران بزنم بیرون، این چه شهریه که تو رو تو خودش می‌بلعه؟ بی‌درو پیکر پر از شلوغی و غربت پر از غم و دل نگرانی... خندیدی و گفتی: غربت؟! تو که اهل اینجایی. گفتم: تهران خاصیتش اینه، از محله خودت خارج بشی دیگه میشی ناشناس. گفتی: کجا بریم؟ گفتم: وسط یه جنگل بکر، یه کلبه چوبی و رودخونه و آواز پرنده‌ها، جایی که طعنه نشنویم برای مذهب و دینمون، برای پیامبرامون. به دور دست نگاه‌کردی و آه بلندی کشیدی و گفتی: فلسفه دنیا همینه، همین چیزهای به ظاهر ساده که قوانین نانوشته اونو دست‌نیافتنی و پیچیده می‌کنه. بیشتر حرفهات رو فقط گوش می‌کردم و نمی‌فهمیدم؛ نمی‌دونم چند ساعت و روز و ماه از آن شهریور سیاه گذشته، با یه بوسه رفتی و هیچگاه دیگه برنگشتی... پدر گفت: هرچی قسمته. مادر سکوت کرد و من هنوز جرات نکردم کارت دعوت جشنمون رو از جلوی چشم بردارم؛ مادرم نفرین کرده بود: خیرنبینه کسی که شما دوتا رو با هم آشنا کرد، حالا باید با جهود جماعت وصل کنیم! فریاد زدم: مرده شور عقاید عهد عتیقتون رو ببرن. گفتی: یه کلبه اجاره کردم وسط جنگل، همونجور که دوست داری، می‌تونیم تا خاموش‌شدن آتیش جهنم و زیبا شدن نیلوفر در اون‌جا سرکنیم. حالا من تو این قریه ابرآلود تو مسیر رودخونه نشستم. بعد اون شهریور خونین دلتنگم، اما انگار قراره صدایی از خاطره‌ها بلند بشه و از پشت بوته‌های وحشی ‌سرک بکشه و بگه: به تو گفته بودم از ازدحام خشم و گلوله نفرت. از پشت میله‌های تاریک میگذرم تا به تو برسم... چرا صبر نکردی؟ لبخند زدم و به رد خونی که از رگهای پاره شده‌ام بیرون می‌جهید نگاه‌ کردمو گفتم: تو نیا، دنیا دیگه جای خوبی برای عشق ورزیدن نیست، همون جا بمون، من قراره به دیدنت بیام... . دل‌نوشته (داستانک): بانو #نیره_موسوی_دلخوش Instagram: @delneveshte_nayer.mosavi خوانش: #م_راهی Telegram: @MohammadRoustaieDeklameh به تاریخِ: بهمن ماه ۱۴۰۲
Telegram Center
Telegram Center
Channel