پیر خرفت! (به بهانه روز پدر)
امیر هاشمی مقدم:
انصافنیوز
✅روز پدر است. برای همین خودم را رساندم به خانه پدری تا در کنارش باشم. ۹۴ ساله است و تقریبا بینایی و شنواییاش صفر شده. اگرچه همچنان هوش و حواسش به جاست، اما حافظهاش تحلیل رفته و گاهی برخی پرسشها را چند بار در یک روز میپرسد. بهانهگیر هم شده و مرتب به فرزندانش و بهویژه به مادرم گیر میدهد. مادرم اگرچه ۱۲ سال جوانتر است، اما از پا افتاده و دیگر همچون دوران جوانی، تاب و توان اجرای دستورات پدر که روی تشکچه نشسته و اُرد میدهد را ندارد دیگر. خُلقَش تنگ است. گاهی بهانههایی میگیرد و چیزهایی میخواهد که نشدنی است. تا آنجا که گاهی با خواهر و برادرها دردِ دل میکنیم. ما هم یک جاهایی خسته میشویم از این رفتارهایش که کاملا بچهگانه شده.
✅به تازگی کتاب «پیری» نوشته مهران حاجی محمدیان را خواندم. از سری کتابهای «مردمنگاری زندگی روزمره» است که انتشارات علمی و فرهنگی با همکاری معاونت اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران منتشر کرده. نویسنده رفته و با سی سالمند تهرانی (برخی در خانه سالمندان و برخی بیرون) مصاحبه کرده. عملا یعنی پای درد دلهایشان نشسته. جداگانه این کتاب را معرفی خواهم کرد (و انتقاداتم را نیز بر آن خواهم نوشت)؛ اما عجالتا به نظرم کسانی که در اطرافشان سالمند دارند این کتاب را بخوانند؛ شاید سختیهای زندگی در کنار سالمندان برایشان سادهتر و قابل تحملتر شود؛ چرا که زاویه نگاهشان به موضوعات متفاوت خواهد شد.
✅در این کتاب خاطرات و سرگذشت برخی سالمندان آمده که فرزندان ترکشان کردهاند؛ برخی دیگر آواره و کارتنخواب شدهاند؛ برخی از فرزندانشان کتک میخورند؛ برخی دیگر را فرزندانشان بردهاند در مکانهای عمومی همچون امامزاده صالح تجریش و رها کردند؛ برخی دیگر فقط خانه فرزندانشان را برای شبمانی دارند، اما فرزندان از آنها میخواهند که دیگر به خانهشان نروند؛ برخی با پیشنهاد خودشان به خانه سالمندان رفتهاند، اما فقط برای اینکه سربار فرزندان نشوند؛ این گروه اخیر گاهی روزها و هفتهها چشم به راه بازدید و سرکشی فرزندان میمانند؛ یا دوست دارند برای برخی مناسبتها آنها را برای یک روز هم که شده به خانه ببرند تا در کنار فرزندان و نوهها جشن بگیرند؛ برخیشان همچنان مجبورند کارگری، دستفروشی یا حتی گدایی کنند تا شکمشان را سیر کنند؛ بسیاریشان چون دچار فراموشی شدهاند یا نمیتوانند تند صحبت کنند، ترجیح میدهند سکوت کنند تا تمسخر نشوند.
✅برای من اثرگذارترین بخش کتاب که حالم را واقعا خراب کرد خاطره مردی است پا به سن گذاشته که برای گذران زندگی مسافرکشی میکند: «
من بعضی وقتها در حساب کتاب بقیه پول مسافرها کم میآورم. قبلا اینطوری نبود. یک بار مردی که حساب کردن بقیه پولش طول کشید، وقتی در را بست گفت: پیر خرفت!». خودم را جای او میگذارم و میبینم چگونه همین دو واژه، سلول سلول روانم را ویران میکند.
✅در برخورد با افراد سالخورده کمی صبر و حوصله به خرج دهیم. اگر راننده جلویی پیرمرد است و کمی پشت چراغ قرمز یا پیجیدن توی کوچه معطل میکند، بوقکِشَش نکنیم. اگر مشتری است و هنگام خرید برای لحظاتی به فکر فرو میرود بیحوصله نشویم. اگر وسط پیادهرو به کندی راه میرود، مدارا کنیم. اگر آمد روی صندلی پارک و کنارمان نشست و خواست صحبت کند، در حد چند دقیقه وقت بگذاریم و با او همکلام شویم. بهطور کلی خودمان را آماده کنیم برای موج پیری جمعیت که نیازمند آشنایی بیشتر با خرده فرهنگ سالمندان است. موجی که دیر یا زود خودمان نیز به آن خواهیم پیوست.
@moghaddames