معیندرنگِ ۱۳: آنچه خود داشت...
شخصیتهای ماجراجو برایم جالب و جذاباند؛ چون آدمهای شورآفرینی به نظر میرسند که نه هیچ وقت حوصلهٔ خودشان سر میرود، نه هیچ گاه حوصلهٔ دیگران را سر میبرند.
جهانگردها، بازیگرها، نقالها، بذلهگوها، آنهایی که ابتکارِعمل و اختیار جمع دستشان است، و البته جاسوسها.
چند سال پیش با کسی دوست شدم که بیشترِ خصلتهای ماجراجو را داشت؛ عکاسی میکرد، کوه میرفت، اهل ورزش بود، به طبیعت علاقه داشت، سفر را دوست میداشت و... .
او حتی در یک پیادهروی و طبیعتگردی معمول یا حتی در مواجهه با یک جوی آب، طوری رفتار میکرد که به شگفت میآمدم. اگر شعری میسرود و سازی مینواخت، دیگر جنسش جورِ جور بود. من مدام از شورآفرینی و ماجراجویی و سرزندگی او میگفتم و تحسینش میکردم.
او تصور و نظرم را تأیید میکرد؛ اما درعینحال تعجب میکرد که من خودم و سبک زندگیام را کسالتبار میدیدم؛ چون همهٔ حرفها و کارهایم برایش جالب و مفید و تازه بود. از نظر او، من کارهایی میکردم و چیزهایی میگفتم که نمودِ سرزندگی و ماجراجویی و شورآفرینی بود.
مثلاً وقتی از تاریخ و زبان و فلسفه یا تفکر سیستمی و انتقادی و راهبردی چیزکی برایش میگفتم، بهقدر چیزها ذوق و تعجب میکرد؛ اما بیش از هر چیز، قدرت دقت و تمرکز و یا حوصلهٔ بهظاهر بیپایانم برایش جالب و حتی عجیب بود.
مدتی گذشت و من همچنان در فکر تلقیات خودم از او و تصورات او از خودم بودم. تا اینکه یک نیمهشب که داشتم به ریشهٔ یک واژه فکر میکردم و در لغتنامههای اتیمولوژی و درسنامههای فیلولوژی پرسه میزدم و حسابی سر ذوق آمده بودم، بذر فکری در ذهنم جوانه زد.
درست میگفت، من هم سرزنده و ماجراجو و شورآفرین بودم؛ ولی بهسیاق خودم. ماجراجویی من ذهنی بود؛ ولی دنبال ماجراجویی عینی میگشتم. بهتعبیر قدما، من سیر انفس میکردم و او سیر آفاق.
من به کوهرفتن و عکسگرفتن و ورزشکردن و درطبیتگشتن علاقه داشتم و از آن لذت میبردم؛ ولی این علاقه و التذاذ انگار درونی نبود. سقوط به عمق درهٔ فلان کتاب برای من از صعود به قلهٔ بَهمان کوه، جذابتر و دلچسبتر بود.
آدم باید ببیند وقتی خودبهخود و در حالت ازخودبیخود سراغ چیزی میرود آن چیز چیست. هر چیز که هست، همان است که باید باشد، و آن همان میل و شوق اصیل و اصلیِ اوست. خلاصه آنکه علتالعلل بسیاری از ناخشنودیها و بیتابیها و خوددرگیریها خودناشناسی است.
معین پایدار، ۰۴ دی ۱۴۰۳