#دلنوشته_😔😔#سلام_آقا_مهدیاول که نشناختمت ولی نگاهت آشنا بود.
در ذهنم به دنبال پیرمردی ٥٠_٦٠ ساله میگشتم.
سر و صورت خاکی و پوتین های کهنه ات را که دیدم گفتم:
#تو_مهدی_هستی#مهدی_باکری#فرمانده_لشگر_عاشوراتو اینجا ٢٨ سالت است، ولی چرا انقدر خسته؟
شک ندارم که این عکس خستگی های بعد
#عملیات را نشان میدهد؛
فکر کنم ٣_٤ شب نخوابیده ای که چشمهایت از خستگی باز نميشود.
#آخ_که_چقدر_من_عاشقم#عاشق سادگی و سر و روی خاکی ات.
عاشق
#مردانگی و تواضع ات.
عاشق بی ادعایی ات.
راستی
#سردارسر دوشی ات کو؟
لباس فرمت؟
آقا رحیم صفوی ميگفت:
" دوست داشتی مثل بقیه باشی و فرقی نکنی "
گاهی حتی رزمنده ها و سربازانت هم نمیشناختند
فرمانده لشگرشان را.
آقا مهدی
#نمیدانم_دقیقا_کجاییاما میدانم به
#اروند پیوستی و
#دریا شدی.
آه که چقدر با تو حرف دارم
چقدر از خودم خجالت میکشم.
از سالهای عمری که طی شد و حتی لحظه ای شبیه تو نبودم.
حال این روزهای من شاید خوب باشد اما بالم...
روزمرگی ها، تعلقات و عادات دنیای ما
#پای_رفتن و
#بال_پرواز را بسته و حسابی زمین گیر شدیم.
#میدانیدنیای این روزهای ما، مثل شما را کم دارد.
😔😔☘☘☘