مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#امام‌_حسن
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
`💔پیامبراکرم صلی الله علیه و آله درباره شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند:

💥چون فرزندم حسن را به زهر شهید کنند ملائکه ی آسمان های هفت گانه بر او گریه کنند و همه چیز بر او بگرید حتی مرغان هوا و ماهیان دریا،هر که بر او بگرید دیده اش کور نشود در روزی که دیده ها کور می شود و هر که در مصیبت او اندوهناک شود اندوهناک نشود.


📖منتهی الآمال،ج۱،ص۳۲۲

_____ _____ _____

▪️روضه ی تک‌تک ائمه رو شنیدم
غریب تر از امام حسن کسی ندیدم ..💔
``

#امام_حسن
🌷🌷
#امام_حسن (ع) دعاے زیر را براے روز #جمعه توصیه فرموده اند ڪه برآورده ڪننده #سریع_حاجات است:

🌟« اَللّهُمَّ اِنّي اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَاَتَقرَّبُ اِلَيْكَ بِمُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ بِمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِكَ وَرُسُلِكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَعَلى آلِ مُحَمَّد وَاْنَ تُقيلَني عَثْرَتي وَتَسْتُرَ عَلَيَّ ذُنُوبي وَتَغْفِرَها لي وَتَقْضِيَ لي حَوائجي وَلا تُعَذِّبْني بِقَبيح كانَ مِنّي فَاِنَّ عَفْوَكَ وَجُودَكَ يَسَعُني اِنَّكَ على كُلِّ شَيء قَديرٌ. اللّـهُمَّ ما قُلْتُ فى جُمُعَتى هذِهِ مِنْ قَوْل اَوْ حَلَفْتُ فيها مِنْ حَلْف اَوْ نَذَرْتُ فيها مِنْ نَذْر فَمَشِيَّتُكَ بَيْنَ يَدَيْ ذلِكَ كُلِّهِ فَما شِئْتَ مِنْهُ اَنْ يَكُونَ كانَ وَما لَمْ تَشَأْ مِنْهُ لَمْ يَكُن اَللّـهُمَّ اغْفرْ لى وَتَجاوَزْ عَنّى اَللّـهُمَّ مَنْ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ فَصَلاتى عَلَيْهِ وَمَنْ لَعَنْتَ فَلَعْنَتي عَلَيْه».

💖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💖وآلِ مُحَمَّدٍ
💖وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#تلنگر

انسان شبیه هر کسی باشه، با همون شخص محشور میشه!
به ادعا نیست!
به نمایش نیست!
به قیافه نیست!
باید ببینی اخلاقت، رفتارت، سبک‌زندگی‌ات، شبیه کیه؟
شبیه #معاویه است؟
یا #امام‌_حسن؟
شبیه #قارون هست یا شبیه #حضرت‌_علی؟ شبیه #شمر یا شبیه #امام‌_حسین؟!

شبیه هر کسی رفتار میکنی، عاقبتی شبیه به همون شخص خواهی داشت...
#تنها_میان_داعش

#14

💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم.

گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت.

💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»

پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.

💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید.

در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.

💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود.

هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر #مقام حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم.

💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست.

با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم.

💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.

عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.

💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.

صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.

💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.

صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»

💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»

دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»

💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»

اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»

💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.»

و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#تنها_میان_داعش

#13

💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند.

هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.

💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم.

زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.

💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه #داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما #دفاع کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند.

از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم.

💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.

دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند.

💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود.

زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند.

💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.

همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.

💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های #جهنمی‌اش را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.

نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»

💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.

دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شده‌ام.

💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.

همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم.

💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟

یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام

تا ابد در قلب ما داری حرم ای بی حرم
پرچم عشق تو بالا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین

اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ و اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ
سیدی اُنْظُرْ إِلَیْنَا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
▫️ربیع الثانی با قدوم مبارک امامی بهاری شده است که روزی به دست فرزندش تمام فصل‌های جهان بهار خواهد شد.

💚🍃میلاد امام حسن عسکری علیه السلام بر شما مبارک.🍃💚

👌 برای تبریک به عزیزانمان می‌توانیم این تصویر را برایشان ارسال کنیم.

#کارت_پستال (بدون لوگو)
#امام_حسن_عسکری علیه آلسلام
شـب آخـر، ابتـدا بـا همكارانش به #زيارت ميروند و سپس حدود ساعت يازده شب به من زنگ زد. صدايش را كه مي شنيدم، به گريه مـي افتـادم. دسـت خـودم نبـود.😔
🍃🍃

داشـت دلداري ام مي داد كه صداي خمپاره اي شنيدم. ازش پرسيدم: «ايـن صـداي چـي بود؟» گفت: «چيزي نيست... باور كن جايمان امن امن است.😔😭
🍃🍃
همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره دیگری می‌زنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود😭
🍃🍃
سرانجام در ساعت ۲ بامداد روح بی قرار ش در #جوار امام عزیزش، آرام می‌گیرد و به لقاءاالله می‌پیوندد.😭😭
🍃🍃
سرانجام#شهید شجاعت علمداری هم درتاریخ نهم تیرماه ۱۳۹۳ و در نبرد با داعش و القاعده، در #سامرای عـراق و در جوار بارگـاه ملکـوتی#امام حسن عسکری (ع)⚘ بر اثر ترکش خمپـاره به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃🍃
پیکر#شهید پس از تشییع با شکوهی که انجام شد در روستـای خانه خمیس منطقه سیاخ دارنگون شیراز خاکسپاری شد.
🍃🍃
به روایت از همسر#شهید :
قبل از عيد 93وقتي فهميدم كه پاسپورت گرفته، به دلـم الهـام شـد كه #شهيد مي شه😭. حتي به يكي از همسايه ها هم گفتم كه اين بار ديگر #علمـدارمن #شهيد مي شه😭
🍃🍃
گفت: «خدا نكند! چرا اين طوري ميگويي؟» گفتم: «به دلـم افتاده و ميدانم كه #شهيد ميشود.😭
🍃🍃
« وقتي كه مأموريتش را نيمه تمام رها كرد و به خانه برگشت، ابتدا خوشحال شدم ولي وقتي فهميدم كه مي خواهد به جنگ برود، به گريه افتادم و گفتم كـه به خاطر اين بچه ها نرو.😭
🍃🍃
سال ۱۳۸۲ ازدواج کرده بودیم، و ۳ فرزند داشتیم.

دلداريم داد در حالي كه مـي دانسـتم او در اعمـاق وجودش به همه ي بچه هاي ايران فكر مي كنه😭 كار# شـهيد و همكـارانش در عـراق، #كنتـرل هواپيماهـاي بـدون سرنشين در جوار ملكوتي
#حرم #امام حسن عسكري(ع)⚘ بود.
🍃🍃
شـب آخـر، ابتـدا بـا همكارانش به #زيارت ميروند و سپس حدود ساعت يازده شب به من زنگ زد. صدايش را كه مي شنيدم، به گريه مـي افتـادم. دسـت خـودم نبـود.😔
🍃🍃

داشـت دلداري ام مي داد كه صداي خمپاره اي شنيدم. ازش پرسيدم: «ايـن صـداي چـي بود؟» گفت: «چيزي نيست... باور كن جايمان امن امن است.😔😭
🍃🍃
همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره دیگری می‌زنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود😭
🍃🍃
سرانجام در ساعت ۲ بامداد روح بی قرار ش در #جوار امام عزیزش، آرام می‌گیرد و به لقاءاالله می‌پیوندد.😭😭
🍃🍃
سرانجام#شهید شجاعت علمداری هم درتاریخ نهم تیرماه ۱۳۹۳ و در نبرد با داعش و القاعده، در #سامرای عـراق و در جوار بارگـاه ملکـوتی#امام حسن عسکری (ع)⚘ بر اثر ترکش خمپـاره به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃🍃
پیکر#شهید پس از تشییع با شکوهی که انجام شد در روستـای خانه خمیس منطقه سیاخ دارنگون شیراز خاکسپاری شد.
🍃🍃
به روایت از همسر#شهید :
قبل از عيد 93وقتي فهميدم كه پاسپورت گرفته، به دلـم الهـام شـد كه #شهيد مي شه😭. حتي به يكي از همسايه ها هم گفتم كه اين بار ديگر #علمـدارمن #شهيد مي شه😭
🍃🍃
گفت: «خدا نكند! چرا اين طوري ميگويي؟» گفتم: «به دلـم افتاده و ميدانم كه #شهيد ميشود.😭
🍃🍃
« وقتي كه مأموريتش را نيمه تمام رها كرد و به خانه برگشت، ابتدا خوشحال شدم ولي وقتي فهميدم كه مي خواهد به جنگ برود، به گريه افتادم و گفتم كـه به خاطر اين بچه ها نرو.😭
🍃🍃
سال ۱۳۸۲ ازدواج کرده بودیم، و ۳ فرزند داشتیم.

دلداريم داد در حالي كه مـي دانسـتم او در اعمـاق وجودش به همه ي بچه هاي ايران فكر مي كنه😭 كار# شـهيد و همكـارانش در عـراق، #كنتـرل هواپيماهـاي بـدون سرنشين در جوار ملكوتي
#حرم #امام حسن عسكري(ع)⚘ بود.
🍃🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی

شخصیتی قدرتمند ، که طوفانها تکانش نمی‌دهند ...

میانبری ساده برای رسیدن به این مقام👆

#امام_حسن_عسکری علیه‌السلام
🖤...
.....🖤🕊🕊

#امام_حسن_عسکری ⚫️⚫️
آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات
این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

.....🖤🕊🕊
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند.
جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
.
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
.
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
.
🍂چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن"
و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیه‌السلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام می‌کند
.
🍂دستان برادر را می‌گیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
.
🍂کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو می‌دهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
.
🍂چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های #زینب خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
.
🍂حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
.
🍂در آستانه حجره، مادر را می‌بیند.با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش می‌کنند.
.
🍂زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن می‌کند😞
.
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند وماتم #بقیع را به آغوش می‌کشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
نویسنده : #زهرا_قائمی
.
📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم

ثواب یهویی😍😍

#متولد چه ماهے هستید؟🤔🎂

#فروردینی هستید؟
پس ۵ تاصلواتــ هدیه كنيد
به حضرتــ علے (ع) 🙂

#اردیبهشتے هستيد؟
شما ۵ صلواتــ به #امام_حسن_مجتبی(ع) و ۵ صلواتــ به مادر ساداتــ (س) تقدیم ڪنید...😘


#خردادی هستید؟
شما ۵ تا صلواتــ برای امام حسین (ع) و همچنین ۵ صلواتــ برای حضرت زینبــ (س) بفرستــ و نیت ڪن که ان شاالله حاجتروا بشی...😇


#تیر ماهی هستید؟
پس ۵ تاصلواتــ بفرستيد و تقدیم به امام سجاد (ع) و همچنین حضرتــ ابوالفضل (ع) كنيد...💚

#مردادے هستید؟
شما هم ۵ تا صلواتــ برای امام محمد باقر (ع) و نیز ۵صلواتــ برای حضرت #رقیہ (س) بفرستید...😍

#شهریورے هستید ؟
۵ تا صلواتــ بفرستید
هم واسہ امام جعفر (ع)
و هم براے حضرت ام البنین (س)

دم شما حیدری...

#مهرے هستید ؟
براے امام موسی ڪاظم (ع) ۵صلواتــ
و براے دختر بزرگوارشان حضرتــ معصومه (ع) ۵ صلواتــ دیگر هم بفرستید... 💚

#آبانی هستید؟
ابانی های #حضرت زهرایے(س)
شما ویژه باید صلوات بفرستیدا😍
۵ صلواتــ براے مادر ساداتــ (س)
۵ صلواتــ برای امام حسن مجتبی (ع)
۵ صلواتــ برای امام رضا (ع)
نصیبتان زیارت این سه بزرگوار💖😍

#آذرے هستید؟
۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به امام جواد (ع) و همچنین حضرتــ ربابــ (س)🌺

#دی ماهے هستید ؟
پس ۵ تاصلواتــ هدیه ڪنيد به امام علے نقی (ع) و علی اصغر (ع)...🥀

#بهمنی هستید؟
سهم شما ۵ صلواتــ هدیه بر امام عسڪری (س) و همچنین ۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به پیامبر (ص)...😍

#اسفندی هستید؟
شما ۱۰ تا صلواتــ هدیه ڪنيد
به آقامون، اماممون، عزیزمون❤️
امام مهدي (عج )ان شاالله ڪہ هرچے زودتر چشممون به جمالشون روشن بشه...😍🍃
.
.

#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام💚
#هشت_شوال
#تخریب_بقیع

بي حرم مانده خاکِ پاکِ بقیع‌؛
آسمانش همیشه گریان است...!

گریه با بعض مي‌کند یعني
حسرتش یک ضریح و ایوان است...!

تا حرم دار گردد این جنت‌؛
بغضِ در سینه مانده پنهان است...!

میشود زائِر حسـن شد و گفت‌؛
طرحِ صحنش خود خراسان است...!

اربعینِ حسـن شود ثابت‌؛
زائرش بیشتر زِ ایران است...!

نقشِ سربند زائران حسـن‌؛
ذکرِ زیباي یا حسین جان است...!

سینه زن هاي کربلاي حسـن‌؛
دمِ باب الکرم فراوان است...!

یکي از خادمانِ مسیح نبي‌؛
دمِ باب المراد دربان است...!

میشود دید مهدي زهـرا(س)؛
دمِ ایوان طلا سخنران است...!

اگر امروز خاکي است اینجا‌؛
سِرِ زهراست شاکي است اینجا...!

#آبادی‌بقیع‌نزدیک‌است
#اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
#به‌حق‌عمه‌سادات‌س🤲🌸🍃
#محمد_حبیب_زاده ۹۹/۳/۱۰

.
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥شعرخوانی 🌷#شهید_مدافع_حرم #علی_بیات در وصف #امام_حسن ع و فیلم برداری از همرزمانش در سوریه
یادش با #صلوات🌷


🇮🇷
#حدیث_و_روایت
#امام_حسن(علیه السلام)
دعای پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در حق حضرت امام حسن علیه السلام و شیعیان ایشان:
حضرت امام حسن علیه السّلام مورد علاقه شدید و لطف و مرحمت پیامبرصلّی الله علیه و آله و سلّم بوده به همین جهت به كرّات می‌گفت:
«اَللّهُمَّ إنّیِ اُحِبُّ حَسَناً فَاَحِبَّهُ وَ اَحَبَّ اللهُ مَنْ یُحِبهُ»
خداوند من حسن را دوست می‌دارم تو هم او را دوست بدار و هركه حسنم را دوست بدارد خداوند او را دوست می‌دارد.

📚كنز العمال ج ۱۶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فرمودند_به_احترام_عاشقان
#امام_حسن_تمام_قد_می_ایستم❗️

آقا سیدمهدی وقتی به ملاقات امام حسین (ع) رفت دید ارباب هی بلند میشه ...

امام حسنی ها حتما ببینن👌👌

به به جانم حسن جان❤️
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت


مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم

همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم


با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم

به هواى حرم سامره برخاسته ایم


روضه غربت تو حال عجیبى دارد

هرکه نامش حسن است ارث غریبى دارد


جان به قربان دلت جان به فداى سر او

فرق‌ها داشت نگاه تو و چشم تر او


که تفاوت بکند، همسر تو... همسر او

طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او
1⃣
More