View in Telegram
حتّی قطره‌ی اشکی هم نریخت زن یک‌راست رفت سراغِ بند رخت و ژاکتش را برداشت و رفت انگار دست دراز کرده باشد و ماه را از آسمانِ تابستان برداشته باشد مرد باورش نمی‌شد چشم روی هم نگذاشت آن‌شب و فرداشب و فردای فرداشب هم دو هفته گذشت و ماه برگشت و مرد تازه فهمید زن برنمی‌گردد از جا بلند شد در آینه خودش را دید انگار از پنجره‌ای نیم‌باز آسمان بی‌ماه را دیده باشد بعد، یادش آمد که زن ژاکتش را برده است... #یانیس_ریتسوس ❤️ @mm_shahidi
Telegram Center
Telegram Center
Channel