View in Telegram
از سر ره تا غبار افشاند جان برخاستم چون الف در وصل جانان از میان برخاستم غرق خون هر چند جام روزی‌ام چون لاله بود از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم مقصد از سامان هستی مهر تابان تو بود همچو شبنم چهره چون دادی نشان برخاستم در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم همچو بلبل با گرانجانان ندارم الفتی طوطیان تا لب گشودند از میان برخاستم صحبت شوریده حالان مایه شوریدگی است با «امین» هر گه نشستم بی امان برخاستم @mleeta
Telegram Center
Telegram Center
Channel