اینجا خانهٔ توست دوستِ من
بخشهایی از نامهٔ جیمز بالدوین به برادرزادهاش
سال ۱۹۶۲، جیمز بالدوین نامهای به برادرزادهاش نوشت که اهمیت تاریخی والایی دارد. این نامه به مناسبت صد سالگی بیانیهٔ آزادی بردگان، بیانیهای که در سال 1862 لینکلن دستور آن را صادر کرده بود، نوشته شده است تا بر این تأکید کند که از دوران الغای بردگی چه چیزهایی هنوز تغییر نکرده است. بالدوین از برادرزادهاش، جیمز، میخواهد نگاهی که سفیدپوستان به او دارند را نپذیرد و درونی نکند، با این نگاه مبارزه کند و تلاش کند به برادران سفیدپوست خود بیاموزد که آنها باید تغییر کنند. از او میخواهد که با مرزهایی که سفیدان برای پیشرفت او میگذارند بجنگد و تاریخ خود را خوب یاد بگیرد تا بتواند آینده را تغییر دهد. به مناسبت سالگرد این رویداد که برخی معتقدند مهمترین روز در تقویم آمریکای شمالی است، بخشهای پایانی این نامه را برای خوانندگان کانال ترجمه کردهایم.
--
"حبس کرده تو را در یک گتو، این مملکتِ بیخیال. در واقع قصد دارد تو را در این گتو هلاک کند. بگذار دقیقا بگویم منظورم چیست؛ چرا که حرف اصلیام و ریشۀ ستیزم با کشورم همین جاست. در این مملکت، فقط و فقط چون سیاه متولد شدهای، آیندهٔ مقدری برایت مرقوم شده است که تاب تغییرش را نخواهی داشت. به همین دلیل، گویی که مرزهای بلندپروازیات برای همیشه مشخص شدهاند. تو در جامعهای متولد شدی که با وضوحی وحشیانه و به هر طریق ممکن، فریاد زد که تو انسان بی ارزشی هستی. قرار نبود که رویای سرآمد بودن داشته باشی: تو باید با میانمایگی کنار میآمدی. جیمز، در زندگی کوتاهت روی این زمین، تو به هر سو که چرخیدی، به تو میگفتند کجا میتوانی بروی و چه میتوانی بکنی (و چگونه میتوانی آن کار را انجام دهی)، و کجا میتوانی زندگی کنی و با چه کسی میتوانی ازدواج کنی.
میدانم هموطنانت با من موافق نیستند و میتوانم صداهایشان را بشنوم که میگویند: «تو اغراق میکنی».آنها هارلِم را نمیشناسند، ولی من میشناسم، تو هم میدانی هارلم چه جور جایی است. به حرف هیچکس اعتماد نکن، حتی به حرف من! - بلکه به تجربهات اعتماد کن. بدان از کجا آمده ای. اگر بدانی از کجا آمده ای حد و مرزی برای جایی که میتوانی بروی نخواهی داشت. جزییات و نمادهای زندگیات را عمداً جوری ساختهاند که آنچه سفیدها دربارهات میگویند باور کنی. به خاطر داشته باش که آنچه آنها به آن باور دارند و آنچه بر طاقت تو تحمیل میکنند، گواه فرومایه بودن تو نیست، بلکه نشان از ترس و عدم انسانیت آنهاست.
در میان این طوفانی که امروز ذهن جوانت را به شور و خشم میاندازد، بکوش تا حقیقتِ واقعی اصطلاحهایی مثل «پذیرش [اقلیتها]» (acceptance) و «همسانی و ادغام در جامعه» (integration) را برای خود روشن کنی. دلیلی ندارد که تلاش کنی شبیه مردمان سفیدپوست شوی. این فرض که این آنها هستند که باید تو را بپذیرند فرض بی ربطی است. اتفاقاً، رفیق قدیمی، این تویی که باید آنها را قبول کنی. و این را خیلی جدی میگویم. تو باید آنها را بپذیری و با عشق بپذیریشان. چرا که این مردمان معصوم هیچ امید دیگری ندارند. آنها هنوز در تاریخی که نمیفهمندش گیر افتاده اند و تا زمانی که این تاریخ را نفهمند نمیتوانند از آن رهایی یابند. برای سالهای سال، آنها به دلایل مختلف میخواستند باور کنند که مردان سیاه پایین تر و پستتر از مردان سفیدند. بسیاری از آنها البته بهتر میدانند. ولی، همانطور که خودت خواهی فهمید، برای آدمها خیلی سخت است که بر اساس آنچه میدانند عمل کنند.
[بخش ۱ از ۲]
📷: بالدوین در استانبول، ۱۹۶۵
(آرشیو موزهٔ اسمیتسونین)