شلوار، نوشته میشود؛ آدم خوانده میشود.
مدیر فرهنگ: «مجبورم داستان اون خیاطی رو برای شما بگم که چندتا شلوار کهنه و پاره و یک شلوار نو و سالم داشت و مشکلش این بود که آیا شلوار سالم رو بدره و شلوارهای پاره رو وصله کنه یا به مجموع شلوارهاش بیاعتنا بمونه و به انتظار مشتری شلوار پاره بنشینه؟ نه این و نه اون. اگه شلوار سالم رو بدرید البته شلوارهای پاره به وصلهیی میرسند و فعلا از شما راضی میشن، ولی متقابلاً این تصور براشون پیش میآد که اگه شلوار سالمی هم باشد، بعید نیست یه روزی بهخاطر چندتا شلوار پاره دریده بشن. توجه میکنید که بروز این فکر به مراتب خطرناکتر از اونه که نقدا شلوارها پاره بمونن، ولی به تدریج، به طور جدی و با آرامش و متانت برای پارههاشون وصلهیی تهیه بشه. ضمناً با اتخاذ چنین روشی ما لااقل همیشه یک شلوار سالم داریم.»
مدیر پاسداری: «براوو!.. داریم میرسیم سر جای اول. ما سوگند خوردهایم در صورت اضطرار، حتی جامعهی شلوارها را در پیشگاه یک شلوار قربانی کنیم. منتهی بسیار شرمندهایم که این یک شلوار باز هم یک شلوار نوست و شلوارهایی که قربانی میشوند باز هم شلوارهای پاره هستند.
ای همه شلوارهای روی زمین!..»
از نمایشنامهی موش- بهمن فرسی