تیتر خبر نوشته بود خانه میدهند به بازماندگان طبس. نمیشد وقتی خودشان زنده بودند خانه دارشان میکردند؟ حتما باید مردی بمیرد تا به فکر بیفتند نبودن سقفی برای زن و بچه شان، چقدر عذاب آور است.
راه دوری نمیرفت اگر خودشان بودند و زیر سقف خانهی خودشان خسته از کار چرتشان میبرد.
از فکرم بیرون نمیروند. مثل خیلی اتفاقات دیگری که افتاد.
همین طور که کف بشقابها را برای بار چندم محکم اسکاچ میکشم فکر میکنم از هیچی که بهتر است. باز هم خوب که حالا حداقل رهایشان نکردهاند. پاهای چکمه پوشیدهشان در واگنی که از آن بیرون زده، از شیشهی آشپزخانه رد میشود. بعد میگویم ولی باز کاش خودشان بودند و این خانهها را میدادند، بعدش دیگر هر چه میخواست بشود بشود.
یاد منصور می افتم که با التماسی که در چشم های زردش دو دو میزد، گفته بود کاش فقط انقدر زنده بمانم که قسطم را تمام کنم. و نماند.
گاهی آدم فقط دلش میخواهد انقدر زنده بماند که خاطر جمع از این دنیا برود.
#روزنوشت
#مهناز_احمدی
@middlepages