بکت و مسئلهی زمان
بخش اول
بعضی از داستان ها طریقه ای است میانِ سخن نویسنده با شخصیت تخیلی خودش، که در پیِ آشکارساختنِ فهم پذیری آن می باشند. یعنی پذیرش ضرورت همه جانبه ی انسان در مسائل مختلف، این مسئله سنجیدنِ شیوه های روایی می باشدکه طرح همگانی را درگیر خود می کند. اما بکت اینگونه نیست. برای بکت جهان یک چیز است. و فرد هم یک چیز، فرد درگیرخودش است. گویی شفافیت درونی را بازگو می کند که در حالت عادی رمز گشایی شود. در آثار بکت قالب کلمات بر «من» استوار است. منی که تنها پاسخ گویی آن، پرسش از معنای هستی است. بنابراین، میتوان در اینجا رگه های هایدگر را نیز شاهد بود. برای بکت، جهان تنها یک امکان است. جایی که باید خودیِ «خود» را در آن ملاحظه کرد. به همین دلیل، آنها در حال کشف خودی هستند که توام با بهت و بیچارگی است. به سخن دیگر، بکت یک موجودیت را نشان می دهد. این موجودیت همان وضعیتی می باشد که شخصیت های او، در قالبش چفت و بست شده اند. یعنی بی اعتباری و شکنندگی اقتدار خویش، و در پسِ آن، نزول فلاکت! اساسا در آثار بکت، رابطه ی انسان با زندگی، بیشتر رابطه زمانی است. تا رابطه ی مکانی، اما این زمان، زمانِ هایدگری نیست که با گشودگی مرتبط شده باشد.زمان، زمانِ هبوط و فروپاشی است. نه صرفا به گذشته، بلکه بارِ سنگینِ آشفتگیِ زمانِ «حال»، در فلسفه هایدگر، زمان؛ به_ سوی_ مرگ است، اما در بکت، زمان؛ به_ سوی_ بی معنایی می باشد. گویی در جاهایی از داستانِ ( مالون می میرد)، زمان ثابت است. این مسئله، بحرانی را نشان می دهدکه در شمایلِ تاریکی بر مالون ظاهر می شود. به بیان دیگر، نشان دادنِ یکنواختی و بی مقداریِ یک انسان، که همه چیز را در خود فرو می برد. و هیچ راه گریزی از آن ندارد. حتی خاطراتِ درستی هم نداشته که بتواند به او تسکین دهد. به همین دلیل، در رمانِ مالون می میرد. زمان در مفهوم شمارش، مغشوش و بی درو پیکر می باشد. در نوشته های بکت؛ زمان تنها یک موقعیتی است برای سخن گفتن، لذا او دور شدنِ زمان را نشان نمی دهد. و نحوه بازسازی داستان برای خواننده جنبه ی هدایت ندارد. حتی گاهی کار به جایی می رسد که در رمان مالون می میرد، بکت زمانمندیِ قراردادی را انکار می کند. گاهی بی زمانی و گاهی فرا زمانی است.
اساسا؛ زمان در نوشته های او، یک زمان رو به جلو نیست،یا زمانِ کابوس ها و رویاهاست، یا رجعت و برگشت پذیری به ناخشنودی ها و مفلوک بودنِ زندگی،
بنابراین در طول داستان های بکت زمان واقعیتی پاره پاره است؛ محبوس ماندن در لحظه ی حال، به عنوان مثال، رمان نام ناپذیر، زمان یک ارتباطِ کلامی است تا یک ارتباطِ تخیل گونه، شخصیت داستان در یک مونولوگ واحد سعی دارد که متزلزل بودنِ زندگی خودش را شرح دهد. تنش میان خود و اکنونی که درآن محبوس گشته است. گویی عجزِ شکوهنمدی که بر آن غلبه کرده است و به همین دلیل، بی وقفه در حال بازگو کردن مصیبت اش می باشد. پرسش های بهت انگیزی که به واسطه ی نمی دانم _ چه چیزی، حکم فرما است، در رمان «نام ناپذیر»، هیچ تغییری وجود ندارد. نه خبری از ساعت است.نه تقویم، بلکه همه چیز در مقام توقف و درنگ است. یک نوع درنگِ جنون آسایِ بی پایان، گویی بکت در حال نشان دادنِ آخرین برهان برعبث بودن انسان و عالم است.
✍ آرسین
⚜️ https://t.center/Metahistorical 𓁈