View in Telegram
🔹تیغ، خون، پزشـــــــک🩶 یک، دو، سه ! می‌تپد، اما آرام. خسته و ملول از کار سنگین، با گام هایی آهسته، اما امیدوار. چون میداند امیدها به اوست از سویی اهل خانه و از سویی دوستانش، همان‌ها که بیمارشان گویند. چهارده، پانزده، شانزده! باز می‌تپد، اینبار سریع‌تر. خوشحال می‌شود. به خاطرش این موضوع می‌آید: تپش قلب‌هایی به امید تپیدن های اوست. بیست‌ویک، بیست‌ودو، بیست‌و‌سه! لبخند به لب دارد به یاد آن لبخند هاکه به لب ها هدیه داده. سی و پنج، سی‌ و شش، سی‌ و هفت! نگاهی از جنس رضایت دعای خیر آن پیرمرد بیمار را پشتوانه خود می‌یابد. چهل و هفت، چهل و هشت، چهل و نه! استوار گام برمی‌دارد ؛ امتداد نَفَس‌های بسیاری به دست اوست. پنجاه و نه، شصت، اما... ضربان شصت و یکم به گوش نمی‌رسد. امید، لبخند، استواری و مهربانی ناگاه جای خود را به کینه، وقاحت و خشم می‌دهد. امیدها ناامید، لبخندها محو، شیرینی‌ها تلخ و چشمان نگران، گریان می‌شود. داستان تیغ و خون و پزشک، همیشه جراحی، دستان درمانگر و جان بخشیدن طبیبان را یاد‌آور می‌شود؛ اما اکنون معنای دیگری یافته است. «جراحت، دستان قاتل و جان‌ستاندن» پزشکان؛ همان ها که برای خواب راحت بیماران ساعت‌ها ایستاده‌اند. همان‌ها که شادی خود را در گرو صحت بیماران یافته‌اند. و همان‌ها که طعن و لعن به جان خریدند ولی باز مشتاقانه راه درمان در پیش گرفتند. قلب پزشکِ داستان ما از تپش ایستاد اما ... شوقِ تپیدن را در جان‌های بسیاری زنده کرد. یادآورِ همان بیت زیبای پروین: "خرم آن کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است" #فرزندـکوچک #دانشجونوشت مهــــور | Mehvar
Telegram Center
Telegram Center
Channel