View in Telegram
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - مرگ، امید، لبخند سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی می‌گشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاق‌ها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ ساله‌‌‌ای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمه‌مان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگی‌اش گفت و از اصطلاحاتی که به کار می‌برد مشخص بود فرد تحصیل کرده‌ایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی می‌کشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمی‌خواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خنده‌مان گرفت و برای معاینه، گوشی‌‌هایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس می‌کشید، بیشتر چیزی نمی‌شنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آن‌ها هم صدایی نشنیده‌اند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریه‌ای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...> بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیم‌نگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچه‌ها انداختم. شاید آن‌ها هم، نمی‌دانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر می‌کردند. نویسنده: #اسم_مستعار پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران #پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر @Medii_notes 🩺 @Soha_javaneh @MedicationTeam
Telegram Center
Telegram Center
Channel