مَذْهَبٖےـہٰاٰ عٰاشِـ😍ـقْٺَـرَنْد

#قهرمان
Канал
Логотип телеграм канала مَذْهَبٖےـہٰاٰ عٰاشِـ😍ـقْٺَـرَنْد
@mazhabiha_asheqtarandПродвигать
2,86 тыс.
подписчиков
8,58 тыс.
фото
743
видео
1,53 тыс.
ссылок
باحیا بودم ولی بادیدنش فهمیده ام🙈 آب گاهی مومنین راهم شناگر میکند🙄 ارتباط با ما @Breeaath کانال دوم @ashqiyat اینستاگرام http://Instagram.com/Mazhabiha.asheqtarand سروش sapp.ir/mazhabiha.asheqtarand ایتا https://eitaa.com/mazhabiha_asheqtarand
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿

💟 CHANNEL:
@Mazhabiha_asheqtarand
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_دوم
#بخش_اول
❀✿
لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس میڪنم. بھ تصویر چشمانم دراینھ خیره میشوم و روسری ام را درست مانند گذشتھ ی نھ چندان دلچسبم لبنانے مے بندم. دستهایم بھ وضوح میلرزد و عرق روی پیشانےام نشستھ .خم میشوم و ازداخل پاڪت ڪرم رنگ چادری ڪھ خریدم را بیرون مے اورم و مقابلم میگیرم.گویـے اولین باراست این پارچھ ی مشڪے را دربرابر چشمانم میگیرم، حالے عجیب دارم. چیزی شبیھ بھ دلشوره. باز مثل زنان ویارڪرده حالت تهوع گرفتم.چادر را روی سرم میندازم و نفسم را بیرون میدهم. دستم را بھ دیوارمیگیرم و سرگیجھ ام راڪنترل میڪنم. دراتاق را قفل ڪرده ام ڪھ یڪ وقت یلدا بے هوا دراتاق نپرد.دوست ندارم ڪسے مرا ببیند.حداقل فعلا.نمیدانم چرا! ازچھ چیز خجالت میڪشم ازحال الانم یا...چندماه پیشم؟!باورش سخت است زمانے چادری بودم.خاطراتم راهرقدر در مموری ذهنم ورق میزنم.بھ هیچ علاقھ ای نمیرسم.هیچ گاه چادر را دوست نداشتم و حجاب انتخاب پدرم بود.اینبار...همه چیز فرق ڪرده...
خودم با شوق و ڪمے اضطراب خریدمش. میخواهم تڪلیفم را باخودم روشن ڪنم. یحیے چھ میگفت؟حرفهایش دلم را قرص میڪند ؛ بھ تصمیم جدیدم. ڪاش ڪسے را داشتم تا از او میخواستم برایم از خدا ڪمڪ بخواهد.شرم دارم دستم را بلند و دعا ڪنم!.. اگر خدا روی نازنینش راازمن بگیرد چھ؟...ڪاش اوینے رفیق من میشد ، انوقت از او میخواستم دعاڪند ؛ بھ خداهم نزدیڪ تراست. شاید بھ حرف عزیزی مثل او گوش ڪند.روح ڪلافھ ام بھ دنبال یڪ تثبیت است.یڪ قدم محڪم ، یڪ جواب ڪھ مانند دوندگان دو #ماراتن بھ سمتش پرواز میڪند. پیشانے ام راروی اینھ میگذارم و چشمانم را میبندم. دستم راروی پارچھ ی لختے ڪھ روی سرم افتاده میکشم.
حس #ازادی قلبم رابھ چنگ میڪشد. نفسے عمیق مهمان جانم میڪنم. دیگر از تو دل نمیڪنم...
دستم را باری دیگر روی چادرم میڪشم ، لبخند مے زنم و زیر لب میگویم: #قهرمان_من
❀✿
سھ هفتھ ای مے شد ڪھ چادر مے پوشیدم ، البتھ پنهانی.خنده ام میگرفت ؛ زمانے برای زدن یڪ لایھ بیشتر از ماتیڪم از نگاه پدرم فرار میڪردم . الان هم...!!!
چادر را در ڪوله ام میگذاشتم و جلوی در سرم میکردم. ازنگاه های عجیب و غریب یحیـے سردر نمے اوردم ، اهمیتـے نمیدادم. صحبتهایمان تھ ڪشیده بود. سوالے نداشتم گویے
مثل ڪودڪان نوپا به دنبال محڪم ڪردن جای پایم بودم. دیگر دنبال جواب نمیگشتم.جواب من با رنگ مشڪے اش روحم رااشباع ڪرده بود. بعداز یڪ سال نماز خواندن را هم شروع ڪردم.انقدر سخت و جان فرسا بود ڪھ بعداز اولین نماز، ساعتها خوابیدم. درنماز شرم داشتم ڪھ قنوت بگیرم و چیزی طلب ڪنم. خجالت زده هربار بعداز نماز سجده میڪردم و بخدا بازبان ساده میگفتم: امیدوارم منو ببخشے...
ڪتاب #زندگی_زیباست راهم خواندم.ڪتابے ڪھ حیات اوینے را روایت میڪرد. آراد دورادور طعنھ هایش را نثارم میڪرد ؛ توجهے نمیکردم.نباید دیگر بلرزم.من سپاهم راانتخاب ڪرده بودم. چندباری هم تهدیدم ڪرده بود ، میگفت حال تو و اون جوجھ مذهبـے رو میگیرم.میڪشمتون!شاید دوستم داشتھ...اما مگریڪ عاشق میتواند معشوقھ اش را بھ مرگ تهدید ڪند؟!
❀✿
پاورچین پاورچین از پلھ ها پایین مے روم و لبم را مے گزم.بھ پشت سر نگاه ڪوتاهے میڪنم ،چادرم رااز ڪولھ ام بیرون مے اورم و روی سرم میندازم . اهستھ در ساختمان را باز میڪنم ڪھ بادیدن لبخند بزرگ یحیـے سریع دررا مےبندم. صدای خنده ی زیبا و ڪوتاهش درگوشم مے پیچد.
اولین باراست ڪھ صدای خنده اش را مے شنوم.نوسان غریبے در دلم بھ پا مے شود. ملایم بھ در میزند وبا صدایـے زیرو بم میگوید: دخترعمو! ڪارخوب رو ڪھ تو خفا نمیڪنن.
چاره ای نیست.دررا تانیمھ باز و سرم را برای دیدن دوبار لبخندش باز میڪنم. سرش را پایین انداختھ و زیرلب یڪ چیزهایـے میگوید.اب دهانم را قورت میدهم و دررا ڪامل باز میڪنم.
باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند
_ برام خیلے عجیبھ از چے میترسید؟! تقریبا یڪ ماهھ.. دیگھ حرفے نمیزنید... یڪم نگران شدم ڪھ....نڪنھ.. اون رشتھ محبتـے ڪھ از اهل بیت و حقیقت بھ دلتون بستھ شده بود، خدایـے نڪرده شل شده باشه..حلال ڪنیداز چهل دقیقھ پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یھ سوال بپرسم...ڪھ جوابش رو دیدم!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی

❀✿
💟 CHANNEL:
@Mazhabiha_asheqtarand
❀✿

👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿

💟 CHANNEL:
@Mazhabiha_asheqtarand
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_یکم
#بخش_سوم
❀✿
_ اولین قدم برای اسطوره شدن... همینھ! دخترعمو عاشورا گذشت اما گذشت بھ معنای فراموشے نیست.میخوام ڪمڪ ڪنم برید بھ سپاهے ڪھ دوست دارید.اگر میخواید جز سپاه حسین ع باشید،مثل نوامیس اقا رفتارڪنید...درست میگم یانھ؟!
گنگ تنها نگاهش میڪنم...
_ حسینے بودن هرڪس بستھ بھ یڪ چیزه !حسینے شدن شما بستھ بھ حجابتونھ..همونیڪھ اون عزیزا داشتن. همون ڪھ باعث شده شما بھ دید ارزش ازش تعریف ڪنید! اسطوره شدن خیلے ڪارسختے نیست فقط باید پا بزارید روی یڪ سری چیزهایـے ڪھ غلطھ ولے دوسش دارید . اونموقع قهرمان میشید چون ازعلایقتون گذشتید و مطمئن باشید ڪم ڪم بھ تصمیم جدیدتون حب پیدا میڪنید...
_ ینے ... چادر بپوشم؟!
_ ازحرفهام اینو فهمیدید؟
_ نمیدونم.اخھ اونها چادر میپوشیدن چیزی ڪھ ڪامل میپوشوندشون...
_ درستھ !
چشمانش برق میزند
_ میدونم سختتونھ ، حس میڪنید نفس گیره.ولے برای شروع اینطور تلقین ڪنید ڪھ من با این حجاب باارزش ترمیشم.حسینے تر، خوب تر.مثل یھ جواهر!گرون و دست نیافتنے .چیزی ڪھ هیچ ڪس حق دست درازی بهش نداره و امام و خدای امام نگران محفوظ بودنش هستن. احساس غرور میڪنم.چقدرحرفهایش قشنگ است. باارزش تر!حسینے تر، لفظ تر یعنے بالاتر.دست نیافتنے! تابحال اینطور فلسفھ ی حجاب را ورق نزده بودم.
_ دخترعمو! لااڪراه فے الدین.هیچ اجباری توی حرفهای من نیست.من فقط کتاب دادم و گذاشتم وقتے ڪامل خوندینش، یڪ سری راه جلوتون باز ڪردم.علاوه براون نگاه ، میتونید اینطور بخودتون بگید ڪلا حسین ع برای همین مسئلھ قیام ڪرد.توی یھ ارزیابے ڪلے .برای امر بھ معروف و نهے از منڪر بوده ولے واقعھ ی عاشورا خیلے خوب وارد جزئیات میشھ مثل حجاب و نماز وفای به عهد و توبھ...خیلے چیزها!!عاشورا یڪ روز نبود.یڪ درس نبود، یڪ عالم بود و یڪ قیامت. یڪ ڪن فیڪون ڪھ هرسالھ هزاران نفر رو زیرو رو میڪنھ . بھ عاشورا و قیام حسین ع ساده نگاه نڪنید.عظیم فکر ڪنید. چون اتفاق بزرگے بوده!
دستش را زیرچانھ میزند
_ امیدوارم خود اقا دست گیری ڪنھ .
لبخند میزنم و بھ گلهای فرش خیره میشوم...
❀✿
ازمحوطھ ی دانشگاه بیرون مے ایم و مثل گیجها بھ خیابان نگاه میڪنم . بازار ڪجاهست؟!از یڪے از دانشجویان محجبھ ی ڪلاسمان پرسیدم: چطور مےتوانم چادرتهیه ڪنم.اوهم باعجلھ گفت: برو بازار و خداحافظے ڪرد. خجالت میڪشم قضیھ را به یلدا بگویم ، میترسم مسخره ام ڪند .حوصله ی نگاه های عقرب مانند اذر راهم ندارم ؛ باان چشمهای گرد و بیرون زده اش! خنده ام میگیرد ، حالا باید چھ خاڪے بھ سرم ڪنم ؟ راست شڪمم رامیگیرم و ازپیاده رو بھ سمت پایین خیابان حرڪت میڪنم. بلاخره بھ یڪ جا میرسم دیگر! فوقش پرسان پرسان بھ مقصد میرسم. اصلا نمیدانم پولے ڪھ همراهم است ڪافے است یا...پوفے میڪنم و مقنعھ ام را جلو میڪم.بادقت موهایم را ڪامل میپوشانم و عینڪ افتابے ام را میزنم.
میخواهم یڪ #قهرمان شوم!...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی

❀✿
💟 CHANNEL:
@Mazhabiha_asheqtarand
❀✿

👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿