✨✨✨#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_ششم_اینک_شوکران۱به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن....
😊به چیزایی توجه می کرد
و حساس بود
🤔 که تعجب می کردم.
😳گردش
🏞 که می خواستیم بریم اولین چیزی که بر می داشت کیسه ی زباله بود. مبادا جایی که میریم سطل نباشه چیزایی که می خوریم
🍎🍊🍌 آشغالش آب داشته باشه....!
همه چیزش قدر
و اندازه داشت.
حتی حرف زدنش.
اما من پر حرفی می کردم...!!
😮می ترسیدم
😨 در سکوت به چیزی فکر کنه که من وحشت داشتم.......
😱نمیذاشتم وصیت بنویسه...
📝می گفتم: "تو با زندگی
و رفتارت وصیتاتو کردی. از مال دنیا
💰 هم که چیزی نداری."
به همه چیز متوسل می شدم
🙏 که فکر رفتن رو از سرش دور کنم.....
همون روزا بود که از تلویزیون
📺 اومدن خونمون....
از منوچهر خواستن خاطراتش رو بگه که یه برنامه بسازن
🎬 منوچهرم گفت...
دو سه ماه خبری از پخش برنامه
📀 نشد....
میگفتن (کارمون تموم نشده.)
💽یه شب منوچهر صدام زد...
تلویزیون برنامه ای از شهید مدنی نشون می داد.
🎞از بیمارستان
🏥 تا شهادت
🌹 و بعد تشییعش رو نشون
داد....
😔اونم جانباز شیمیایی بود...
😭منوچهر گفت: "حالا فهمیدم...
🤔 اینا منتظرن کار من تموم شه..."
😢چشماش پر اشک شد....
😭دستش رو آورد بالا
☝️ با تاکید رو به من گفت: "اگه این بار زنگ زدن
📞 بگو بدترین چیز اینه که آدم منتظر مرگ کسی باشه تا ازش سوژه درست کنه....
😡 هیچ وقت بخشیدنی نیست..."
😣💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات
💐@Mazhabiha_asheqtarand ❣✨✨✨